شعرناب

نوای نی،

✍🏻،، بزن نی را توای چوپان که امشب بی قرار، بی قرارم
غروب جمعه و هوایی
بدون عشق، بوی غربت
بوی دوری از خداوند
زمانی متروکه، هوایی بدون اکسیژن عشق
در منتهی الیه تاریخ
تصویری فرسوده از ابدیت خشکیده، طبیعتی که شده ناسازگار، دل همان دل بود، اما شور وشیدایی نداشت،، فصل همان فصل است، تابستان مهربان، وبا سخاوت ولی گویا
تندیسِ سرخِ جنون
در برهوتِ صدا های آویخته در گلو.فریاد میزنند که کجا رفت شکوه و وقار تابستان
تِکه ای از دل غرقه در خون
همان خونِ غم آلوده...
از بی مهری تابستانی
که بخیل شد و حتی آب را هم مضایقه کرد
این بود همان محصولِ نم گرفته ی خطا و فراموشی از خالق شب و روز فخر کردیم و یادمان رفت که بنده ایم، سبد، سبد میوه های نوبرانه ی تابستانی در سوز وحسرت از سینه های تفت کشیده آمیخته به
غزل هایی که تنشان درد می کرد
از شعرهایی که سقط شده بودند
از واژه هایی که خودکشی کرده بودنددر دهان های دوخته شده
به دست دندان های لق
مگر چه پیش آمده بود
مگر کدام کهکشان
از هم گسیخته بود؟
بجز آن که در زمین خدا هستیم ولی قدر شناس نیستیم
سقف کدام رویا فرو ریخته بود.که این شد
حال ما،،، خدا همان خداست، و شور وعشق،، این قالب بشر است که تغییر کرده است،،


2