شعلهشمعی را روشن کردم. در تنهایی خود ارمیدم. نگاهم به شمع، با خودم گویم : شمع میسوزد یا نخ،گویا شعله میسوزد،نخ رو به فنا میرود.پروانه کجاست تا لذت سوختن نخ را ببرد. به خدا گفتم ،:فرشته هایت را برای محافظت از نخ نمیفرستی. نسیمی آمد شعله خاموش شد. من بخواب رفتم آرام همچون مرگ.
|