شعرناب

☄️ فیروز/پیروز نهاوندی☄️

فیروز(پیروز)نهاوندی:
فیروز یا پیروز نهاوندی (د ۲۳ ه.ق-۶۴۴م)
با کنیه ی بابا شجاع الدین شناخته میشود،یکی از شخصیتهای تاریخی در زمان ساسانیان و صدر اسلام است که سبب قتل عمر بن خطاب به شهرت رسید.
زادگاه او نهاوند در استان همدان و یکی از سربازان دلیر جنگ ایران و اعراب بنام قادسیه لقب گرفت.
بعد از اشغال ایران توسط اعراب ،بادیه نشینان متهاجم،دسته دسته کودکان ایرانی را لیف خرما برگردن نهاده و با پای برهنه ،پیاده به صحرای حجاز میبردند.
پیروز نهاوندی که به اسارت در امده بود به عنوان برده در مدینه بکار گرفته شد،همیشه دست نوازش بر سر کودکان و یتیمان ایرانی میکشید و بدانها اب و نان میداد.
پیروز مدتی برده ی نغیره بن شعبه بود،او بدلیل انکه دستان قوی و اهنگری و نجاری میدانست با خوراک و دستمزد ناچیز بیش از حد معمول بکار گرفته میشد،از این رو به ستوه امده و به عمربن خطاب شکایت میبرد اما او جانب همشهری خود را گرفته و شکایت پیروز را نمیپذیرد،میان ان دو مشاجره ای صورت میگیرد و کینه ی او و اعراب به دل پیروز سنگینی میکند و نقشه قتل او را میکشد.
هنگامیکه عمر جهت نماز به مسجد میرود و در کنار یاران پیامبر در صف نماز قرار میگیرد با کاردی که ازقبل مهیا نموده شش ضربه به او وارد و او را میکشد ،خود نیز فرار میکند.
استاد عبدالحسین زرین کوب در کتاب خود روایت دارد پسر عمر وقتی از ماجرا باخبر میگردد،همسر و فرزند خردسالش را بنام مروارید و دو ایرانی دیگر را میکشد.
طبق تحقیقات و روایات او خود را به شهر کاشان رساند و حدود ۱۱سال در انجا مخفیانه زندگی میکند.
عده ای میگویند او خودکشی نموده،برخی روایت ها حکایت از محاصره و درگیری و شهادت وی و برخی مرگ طبیعی را عنوان میکنند.
مقبره ی شریف او در شهر کاشان بنام بابا شجاع الدین هنوز پابرجاست و مورد بازدید عموم قرار دارد.
منابع:استاد عبدالحسین زرین کوب
گنجینه ی معارف فصلنامه تاریخ اسلام بهار ۱۳۸۹
دایرةالمعارف بزرگ تشیع، ج‏1، ص 436؛ دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج‏6، ص 198 - 199.
2. دایرةالمعارف تشیع، ج‏1، ص 436؛ دایرةالمعارف فارسی، ج‏1، ص 34؛ لغت نامه دهخدا، ج‏1، ص 682.
3. دایرةالمعارف تشیع، ج‏1، ص 436.
4. دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج‏6، ص 198.
5. دایرةالمعارف تشیع، ج‏1، ص 436
6. دایرةالمعارف اسلامی، ج‏6، ص 198 - 199.
7. دایرةالمعارف بزرگ اسلامی ،ج‏6، ص 198.
8. حبیب السیر، ج‏1، ص 167؛ به نقل از لغت نامه دهخدا، واژه ابولؤلؤ.


1