خاطراتی که با خوردن بیسکویت لانه زنبوری زنده شدامروز عصر باخوردن این بیسکویت به کجاها که نرفتم. رفتم به سالهای ۸۳_۸۴ زمان برگزاری اولین کنکور سراسری یادش بخیر طبقه ی دوم مسجد جامع با پله های فراوان که آن روزها گودزیلای زمان میخواندمش.همیشه طوری وقت را موقع امتحان تنظیم میکردیم که اولین نفر برم بالا تا خلوت تر باشد. اینطور بود که صبحانه خوردن مراقب ها رامیدیدم که همیشه به منم تعارف میشد. ولی آن موقع چنان اضطراب و استرس شدید داشتم که فقط میگفتم:خیلی ممنون صرف شده و در دل میگفتم زودتر ازاین جهنم خلاصم کنید😊 خلاصه جلسه آغاز میشد اول دفترچه ی عمومی را میدادند وشروع میکردیم به تست زدن تقربیا دقیقه آخر دفترچه عمومی بود سرمون رو برگه بود که یهو یه متر از جا می پردیم زیر صندلی یه چیزی پرت میشد سر رو بالا میگرفتیم بله مارا دعوت کرده بودند به بیسکویت شش تایی لانه زنبوری و یک پارچ آب ویه لیوان می آمدند و میگفتند تشنه نیستی؟؟ میگفتم :خیلی ممنون یه لیوان آب لطفا #بیسکویت_لانه زنبوری فریال امینا ۵ شهریور ۱۴۰۲
|