شعرناب

با طعمِ نابِ زنجبیل

با طعمِ نابِ زنجبیل
عجب این بهشت و این شرابها ،
طعم و بوی خوبی داره ، خوش ام با نابیِ طعم خوشِ زنجبیلش و،
کاهوهای سبزهم ، عجب طعم و مزه ای داره ، دوست دارم طعمِ شیرینِ سکنجبینش و،
هلوهای پوست کنده ، که حسابی شده شیرین ، دوست دارم مخصوصاً هلو انجیری شو،
دوست دارم این فضای پر از آزادی و شاد و، اینهمه بی زنجیری شو،
دوست دارم شیرینی پنجره ای شُو تا که نگاهی بکنم از این سرای خوبی که هدیه داده اند به منِ هیچ ، ایول ناهارهم آماده شد ، خیلی دوست دارم ، اون ته چینِ شُو،
اینجا ، چربی و قند و این کوفت و زهرمارا که دیگه معنا نداره ، دکترهم معنا نداره ، باید با اشتها خورد
غذاهای چرب و چیلی شو،
ما که خوردیم اینهمه تزئینِ این بستنی هارُو پس ادامه بدیم رنگوارنگ ، اسکوپ های زیریشو،
خوبه که رها شدیم ز پندهای پولیِ دکترای پولدارِ سریش و، پندهای دیگرون که ، حس میکنند که نخونده مُلّان ، امان از اونهمه یکریز، دری وریاشون ، ما فقط گوش میدادیم عمل کجا بود؟ از اونا هم اخم بود و توپیدن، همچون برده داری که فکرمیکنه میتونه حکومت کنه بر، انسانیتِ برده ی زرخریدشو، ولی باید قوسِ شعراشونو میشنیدیم و، اونهمه ابیاتِ بی قافیه و ردیفِ شو،
دنیایی زمخت که کمترحس نمودیم دراون، احساسهای ظریفشو، کمتر احساس نمودیم رفتارهای شریفشو،
اما با اینکه عملهای بدِ دنیامون رُو، برابر کردند با عاقبتش، اما یِر به یِرشد وقتی کارنامه ی اعمالمان آمد تعجب کردم دیدم ، نیکی های اندک ولی پُرضریبشو،
ازبس سرمون گرم شده بود به یکریزِ عطینا یادمون رفت آن پیرهرات و اونهمه ، زیباییِ طریقِ شو،
گاهی غرق شدیم به دریای هوسها ولی ناجی ناجیانه ، نگذاشت که روی دست دنیا بیند، بدنِ غریقشو،
تا که این روح خطاکار باهمه دنیای خود غریبه شد ،
دیگه تا باقی عمر، هیچگاه نخوردْ فریبشو،
اونوقت بود که همون دنیا خانومِ پرمدعا ، برام یک ندیمه شد ،
دیگه روی سفره ام ، مملو از ولیمه شد ،
داستان اینجوری تموم شد که این حقیر، دراین سرای بس شریف ، قرین بااینهمه قربتهای بس قریبه شد.
بهمن بیدقی 1402/4/6


2