شعرناب

فرهنگ قاسمی شاعر نهاوندی

استاد "فرهنگ قاسمی"، شاعر. ترانه‌سرا و فیلمنامه ‌نویس ایرانی، زاده‌ی ۹ آبان ۱۳۱۷ خورشیدی، در نهاوند است.
وی فعالیت خود را از سال ۱۳۴۷ با رادیو تلویزیون آغاز نمود. از جمله کارهای وی می‌توان به ساخت اشعار ترانه‌های خوانندگان زیر اشاره کرد:
- ایرج: پیک بهاری.
- ستار: همزاد - شب و شمع - تصویر - بیگانگی - شکوه.
- مازیار: من و شمع - سرگشته.
- مرتضی: صبر سنگی - صبر کن - کوله‌بار
- فریدون فروغی: گرفتار - شیاد - مشتی ماشالا - طلوع خونین - روسپی - حقه - اعتمادی به تو نیست - چرا نه.
- ابی: غربت - مادر بزرگ - کویر - بت شکن.
- شهیاد: آسمونی.
- فرزاد فتاحی: حقه.
- رضا روح‌پرور: آسمونی.
- حمید شب‌خیز: تقدس - گل حسرت
- شاهرخ: گل مرداب - سنگ صبور.
- فرزین: مسافر.
- سعیده: زنبق سپید - ترانه‌ی بارانی.
- مرضیه: کشتی طوفان زده.
- مجید رکنی: عشق بزرگ.
و...
مجموعه ترانه‌های ایشان، به کوشش "حمید ناصحی" و "یاشار‌ هاشم‌زاده"، تحت عنوان "وقتی دلگیری و تنها" چاپ و منتشر شده است.
▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
«ای مجاهد! ای رزمنده! زمان باشکوه یکی شدن، زمان پیوستن ما، زمانی که طلسم شب‌ها شکسته شد، وقتی که هر صدا، شعر توفان بود و هر مشت گره شده، جوانه‌ی آزادی و سینه‌ها مسیر گلوله را ترسیم می‌کردند، فاتحانه از شط خون گذشتیم تا واژه‌ی مقدس «شهادت» به نام «شجاعان» بپیوندد و جاودانه در یادها بماند...»
خلقی بت شکن، با فرمان الهی
صبح روشنی، در قلب سیاهی
گریه‌ی ما، فریاد ما شد
ایمان ما، بنیاد ما شد
مزدور ننگین، جلاد خونخوار
مرگش رسیده، ای خلق بیدار
...
رزمی جانانه، گلبانگ صدایی
عزمی چو کوه و ایمانی خدایی
با لاله‌هایه پر پر در میدان
با خونه پاکه، خیل عزیزان
...
باغ آزادی، سرسبز و شاداب
نقش اهریمن، شد نقش بر آب.
(۲)
چه می‌شد که مرزی نبود
برای نثار محبت
و انسان کمال خدا بود چرا نه
چه می‌شد که نبض گل سرخ
طپش‌های هر قلب عاشق
و عشق آخرین حرف ما بود چرا نه
چه می‌شد که دست من و تو
پل محکم عشق می‌شد برای تمامی دنیا
و دنیا پر از شوق پروانه‌ها بود
و جنگل رهاورد گل دانه‌ها بود
چرا نه چرا نه
چه می‌شد که اندوه ما را
شبی باد همراه می‌برد
و فردا هوایی دگر داشت
گل مهربانی به بر داشت
چه می‌شد که خواب گل ناز
به رویای ما رنگ می‌زد
و رویا همان زندگی بود
چرا نه چرا نه
و دل شیشه غصه بر سنگ می‌زد
چه می‌شد که انسان عاشق
دلش پروانه می‌شد
و دنیا پر از بال بود چرا نه
و با عشق می‌ماند با عشق می‌خواند
چه می‌شد که انسان کمال خدا بود
چرا نه چرا نه
چه می‌شد بلوغ ستاره
فضای شب تیره زندگی را
پر از شعر خورشید می‌کرد
چه می‌شد فروغ سپیده
کویر همه آرزوی ما را
گلستانی از عشق و امید می‌کرد
چه می‌شد که هوهوی مرغ شباهنگ
دل صخره و کوه را آب می‌کرد
و دریا حریم غم و غصه‌هاشو
گذرگاهی از عشق مهتاب می‌کرد
چرا نه چرا نه.
(۳)
پدرم سنگ صبور
پدرم آدم خوش باور دینداری بود
بعد هر شام و ناهار،
دست‌ها را سوی بالا می‌کرد
شکر آن خالق یکتا می‌کرد
که خدایا به همین نون و پنیر شکرت
آخه ما بنده‌ی قانع هستیم
و به لطف و کرمت دل بستیم
تو بزرگی و خطا پوش خدا
تو خودت مشکل ما را بگشا
و صدای آمین از همه بر می‌خاست.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)


2