2 دقیقه داستاندبه ماست اتوبوس ایستاد. شاگرد راننده خواب آلود گفت: هر کی شام می خواهد یا خرید دارد سریع پیاده شود فقط زود ... مسافر از دستفروش یک دبه ماست خرید و یک تراول نو داد. زن، مردم دزد شدند ! یه دبه گچجای ماست بهم انداختند ! خوبه تراول واقعی نبود. گل های قرمز گریه نوزادان فضای سفید بخش را پر کرده بود. از در نیمه باز اتاق، ملاقات کننده های خوشحال را با دسته های گل و شیرینی می دید. دست روی شکم نسبتاً صافش گذاشت. چقدر جاش خالی بود، دیگه حرکت نمی کرد. مرد با کلافگی گل های قرمز و مدارک پزشکی را در تخت خالی نوزاد انداخت. ختم بارداری اعلام شد. با سلام و سپاس از دوستان عزیزم که زمان می گذارید نوشته هایم را می خوانید و مهمتر آنکه تحلیل می کنید و ایرادات و مشکلات متن را بهم متذکر می شوید. با تقدیم سپاس و احترام
|