ماگ استعفاماگ استعفا باز این چلفتی لیوان منو شکوند. مهرناز سرش رو از گوشی بلند کرد و گفت :کی؟ آبدارچی مون، میگم اون ماگ سیاه رو بده فردا ببرم شرکت. نبرش مهسا چند بار بگم نحس است ببین چند وقته بیکار موندم خونه. آبجی دیوونه ی خرافاتی هاها فردا میبرش. تلفنزنگ خورد سلام چطوری مهسا؟خوب نیستم، خواستم بگم رئیسم پیشنهاد غیراخلاقی بهم داد مجبور شدم استعفا بدم، ماگ لعنتی! نیلوفر تیر پی نوشت:می خواستم داستانک بنویسم شک دارم با تعاریفی که استاد ملحق کردند در چارچوب داستانک قرار دارد یا نه!
|