شمس زمانپروانه صفت دور تو گشتم که بدانی در محفل انوار جهان شمس زمانی.. ای روشن اتشکدهی قصهی زرتشت تو نور ترین نور ترین نور جهانی من کمتر از این ساقهی خشکیده نبودم! کِامروز گلی بر سر آن خار تنانی... میچرخم و میمیرم و با آتش دوزخ گرمی تنت فاش کنم چون به از آنی
|