شعرناب

ادعا ی ناموس پرستی !

روزی یکی از دبیران یکی از دبیرستان ها که بسیار سر و کارش با جوانان تازه از بلوغ گذشته بود و بسیار خوب و خوش اخلاق و به قول خودمانی خوش مشرب بود و با شاگردانش نه به عنوان آموزگار بلکه با انها مثل یک دوست تعامل و رفتار می کرد!
روزی در یکی از همین روزهای دوران دبیرستان
وارد کلاس درسش شد کمی لا به لای میز و نیمکت ها چرخید نگاهش را به شاگردانش که همه جوانان تر گُل و تر تمیز بودند و دوران خاصی را از لحاظ بلوغ فکری و جنسی طی می کردند ، کرد ... و هر زگاهی به یکی از انها خیره می شد و مکثی می کرد تا اخر خودش را به سمت میز کارش رساند صندلی را عقب کشید و ان را طوی قرار داد که بتواند همه را کاملا جلو چشمانش داشته باشد و ببیند.
بعد سرش را بلند کرد و رو کرد به شاگردانش گفت: بچه ها خدائی میدونید من با شما بی ریا هستم و دوست و همه شمارا دوست دارم یه سوال می کنم حضرت عباسی ع راستش را بگید.
شاگردها چون اورا دوست داشتند حرفش را تصدیق کردند و همه قبول کردند و منتظر سوال معلمشان شدند . سکوت سنگینی فضای کلاس را فرا گرفته بود که ببیند دبیرشان چه سوالی می کند در همین لحظه بود که معلم سکوتش را شکست و سوالش را اینطور پرسید؟؟
بچه ها حضرت عباسی ع هرکی دوست دختر داره دستش را بالا کنه!! ؟
بلافاصله همه که اخلاق بی ریای معلم شان را می دانستند و می شناختند دستشان را بلند کردند و به علامت اینکه دوست دختر دارند بالا بردند!!
اقای معلم این صحنه را دید از پشت میزش بلند شد وبه سمت شاگردانش حرکت کرد و گفت : به به واقعا به به ...همه کلاس دوست دختر دارند!
دستش را روی شانه یکی از شاگردانش گذاشت و گفت : پس تو با خواهر این رفیقی و اون با خواهر تو !! اها تو یکی هم با خواهر اون رفیقی و اون با خواهر اون و اون با خواهر این واقعا دستتان درد نکند عجب ادعایی دارید که ناموس را دوست دارید و ناموس پرستید !!!!....
فڪری_احمدی_زاده
لندن- انگلستان


1