شاپور جورکش شاعر فساییزندهیاد "شاپور جورکش"، شاعر، منتقد ادبی، مترجم، پژوهشگر ادبی و نمایشنامه نویس معاصر ایرانی، زادهی دهم بهمن ماه ۱۳۲۹ خورشیدی، در شهرستان فسا استان فارس بود. او تحصیلات خود را تا دریافت مدرک فوقلیسانس زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه شیراز ادامه داد و مدتی هم تا سال ۱۳۵۸ در دانشگاه تدریس میکرد. او در آن دوران گروه ترجمهی شیراز را تأسیس و در آنجا فعال بود. معروفترین کتاب شاپور جورکش «بوطیقای شعر نو» نام دارد که با رویکردی تازه، شعر و شاعری نیما یوشیج را بررسی میکند. این کتاب توسط انتشارات ققنوس منتشر شده و از کاملترین کارها در زمینهی شعر نیما یوشیج است. کتاب «زندگی، عشق و مرگ از دیدگاه صادق هدایت» نیز از کارهای شاخص حوزهی هدایتپژوهی است که در سال ۱۳۷۴ توسط نشر آگه به چاپ رسید. جورکش همچنین دو منظومه شعر با نامهای «هوش سبز» (انتشارات نوید) و «نام دیگر دوزخ» (انتشارات آگه) به چاپ رسانده است. «دموکراسی و هنر»، «درآمدی تاریخی بر نظریههای ادبی از افلاطون تا بارت»، «پستمدرنیسم» و «خفیهنگاری خشونت در سرزمین آدملتیها» از دیگر آثار این شاعر فقید است. وی بعد از ۱۰ روز بستری در بیمارستان، به علت مشکلات ریوی با هوشیاری پایین در صبح روز جمعه، ششم مرداد ماه ۱۴۰۲ در ۷۳ سالگی از دنیا رفت. ▪نمونهی شعر: (۱) ای شعر که به خویشام میخوانی تا شکلکی دوباره شوم خنج خراشهای بر ناخونِ خراشهای دیگر فرسودهی باد بر دیوارهی ساروج و سنگ دژ جبران نور، جبران نو خنکائی بر سوز تشان درون بیرونماندگانی دیگر که میخواستند زمین را وسعت دهند قلعه را دوباره بسازند؛ آفرینهی خود و خودآیان را خمیره دیگر کنند. سلام ای تندیسناتوانی ما بر تارک عمارت اجدادی اینک قلعهی خودیپذیر و دیگریستیز در برهوت بیآبان! اینک میهمانخانهی مردمکش که در بیرونیاش جامهداران و شروهخوان میموییم در میزنیم سیمانها و سنگش را سر میکوبیم در سوز بادیه فریاد میکشیم که ما آمدیم در زدیم، بسته بود. سر کوفتیم و تنها صدا… صدا که میشنیدیم چررق استخوان مردهگان و سوارانی بود که آمده بودند و در کوفته بودند و حالا سرزده از خاک گرد ما رقصان به دامان ما میآویختند ختمیهاشان را و یادگارشان بر دیوارهی باد- فرسوده قلعه هنوز خوانا بود ما آمدیم در زدیم، در زدیم و صدایی نبود جز هماهم ارواح، در انجماد برهوت و قهقه هایی از درون که در بادیه میرفت و باز میگشت. (۲) شب بخير ماه خفته و ستارهها گوييا به كوچ رفتهاند شهر بیصداست يك دو جا روشنای چند پنجره های هوی باد و گاه گاه جير جير چند زنجره دانههای روی بام را كبوتران خوردهاند و رفتهاند آه روز و شب برای من چه فرق میكند من كه قصّههای بامدادی دلم گوييا سر آمده ماه من ای سلام بیبديل بیتو بوسه و سلام از لبان دختران قصّههام پا كشيده رفتهاند چه بگويمت گفتمت هزار بار آنچه گفتنی است آشيان بیپرنده هم مثل آن پرندهی بیآشيانه رفتنی است باغ ساكت است عطر ياس و بوس نسترن سرخوشم نمیكنند من كه لحظههای زندگيم چون كبوتران بیقرار با تو پر كشيده تا ديار دور دست رفتهاند اسم شب چه بود فال هفتهام چه گفت شب بخير يادگار بهترين سالها و ماهها و هفتهام شب بخير گنج ساليان عمر رفتهام. (۳) بخوان مرا بخوان بخوان سبز هوش بگذار آوای پریشان نایم را سی مرغ بسرایند مجنون آوارگیهایم را همزاد! از آروارههای سگان پس بگیر تا به خود بآیند یاختهها با عقل سرخ دلت پرواز کن بسوز در حریق سبز جان خویش بکاه عریان شو! در لحظههای هزار ساله بر افروز بر خاک بینگاه و نیلوفر. گردآوری و نگارش: #زانا_کوردستانی
|