گویا فیروزکوهی شاعر ایرانیاستاد "گویا فیروزکوهی" شاعر تهرانی زادهی روز دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۴۲ خورشیدی، در فیروزکوه و اکنون سالهاست در تهران ساکناست. ▪کتابشناسی: - رج به رج تنهایی - چاشت خیال - تغزل شب شبکوک - لبخوانی چشم - عقربک های گنگ - در من آن پرندهی با تو - پچ پچههای در تو - تلاقی دو نگاه - و چند دفتر آماده به چاپ دیگر ▪نمونهی شعر: (۱) تا تو فاصلهها دروغاند.... کافیست آغوشی بگشایی از عشق تا من سیمایی از آینهی چشمهایت بیرون بزنم... ای همهی بسترگاهِ آرامشام...!!!... (۲) خط نمیدهد شاید خیال در نقطهی کوری - پاگیر شدهست. اینگونه که سیمها قاطی! چه ارتباط به من دارد خط ندادنها ...و گیجی ِعابران ِبیتفاوت که حواسشان را جا گذاشته باشند - پشت ِپیشخوان ِ صندوق ِ از پبش مقروض یا؛ لابلای پروندهای پسخورده که میرود در ذهن غبار گرفته برای همیشه بایگانی شود... خط نمیدهد حالا گوشی دستت آمده باشد یا نه چه ارتباط به من دارد به من؛ که یک خیابان بدهکار معطّل آمدگانی هستم که ساعتها با خود تنهایشان هی بیهوده حرف میزنند ... و هیچ گوششان بدهکار حرف حسابی نیست... خط نمیدهد شاید خیالها را اشغال کرده باشند ... و ذهنها بیخودی ِخود مشغولند... تا فردا که زنگ بزند دقیقههایمان را بیدار میشویم ... و گنگ ناگهان میبینیم دنیای کوچک و شلوغ جوابمان کردهست! ... و هوش به تناسخ آمده سیاه مشقهایمان را خطخطی میکند که هیچ هنگام چراغ خاموش... نه خ ط نمیدهد! که پاگیر نقطهی کور افتادیم... (۳) آویختم بر ایوان ِ شب زده فانوس بیداریام را... آه، چقدر خفته دارد این قریهی سرد!؟ بیهوده نیست دلم میگیرد... همین ترانههای غمگین که میچکد از دلم فصلی تنوره خواهد کشید از دهان تفتهی خاک در ذهن جنین ِ گرسنه حتی که سینههای از درد رگ میزند... آواز میدهم هوش ِ طلوع را در برودت وُ خاموشئ فصل که بهار ِ گنگ راه گم نشود...!!! (۴) سکوت ِ سالهایم را - رونمایی نکردم! تا چه بخواند: چشمهایت - پشت ِ همهی فصلهای فراقی، ناگفتههای دلم را... چه سراغ از من بگیری - یا نه! در این خرابستان پُر هیاهو؛ مرا گوشهی دنجیست که راه جز برای عشق ندارد... (۵) شبیه ِ شاعر ِ در من جنس ِ دوست داشتنم آنقدر سادهست که سایهی تبسّم ِ چشمهایت کوچه به کوچه مرا میپیچاند! ای تو - پیچک رویای دقیقههای تا به اکنونم... (۶) بهای بهانههای ترا - بیم دارم... وقتی پاهای خستگی گیچ میزنند عبور از خطوط سفید بعید میآید... خلوت پیادهروها هراسام را به هرم آسفالت - گرهی کور میزند. حالا هی بگو بگذریم! نه، پاهای من مشق اشتباه نمیکند حتا اگر سالها راه رفتنات را ببندد... بهای بهانههایت را سکانسی به دروغ نبندم باور کنی یا نه! خط قرمزها به فرش قرمز نمیرسد... (۷) از رنگها نام تو سبز ای چشمهایت آبی ِآرامش... وقتی؛ زبان در دهان تاریک میچرخانی - گُل میکند لحن تو با عطر لالهی کوهی... تا گوش بسپاری به موسیقی ِ نسیم - در ساحل ِ صدفکوب عریانتر از دریا تنات موج میزند... تا شکوهواره طلوع کنی - نگاه در نگاه ِاطلسی پیراهنات؛ هزار پرده مرا میپوشاند پشت ِ پنجرهای که تکلیف ِ انتظاریاش با کوچه - روشن نیست... کاش! - کمی بخوانی مرا از دفتری که تو را دوره کردم با خاطراتی که خاکستریام دارد... از رنگها عبور تو در من مات چون ردّ ِ بیصدایی - جا مانده از سکوت ِ شبگرد... (۸) دار ِ قد کشیده دارکوب ِ تُک شکسته تا چه آوا کند بیخانمانی ِ فاخته را که دریایی تلاطم مینشاند به رویای ساحل در خود فرو رفته... تن از پیراهن عریان میکند غریق ِ قایق نشانده در شرجی شب ... و ماهی ماسیده بر ماسه که از گلوی پلیکانهای در پرسه پایین نمیرود... کوچ قد کشیده ... و ردّ ِ پرواز رج زده بر خیال ابری انتظاری ابریشمی که دل از راه - دل بریدهست ... و بودن که بیفایده بساط پهن میکند حراج عشق است وُ جان به جمعه بازارهای تعطیل! معطّل چه بماند دیگر به تنگ آمدهی در من... (۹) کمی گپ زدن با نگاهت فرقی نمیکند کدام سمت رسیده به رویا باشد حالم را چهقدر خوب - خوب است گاه به گاهی سراغ چشمهای هم را بگیریم حتا به تصوّر ِ تصویری بیرون زده از خیال حوالی ِ حیایی که با شاعر در من پنهان عشقی دارد! مهجور ِ دل به کوه زده... گردآوری و نگارش: #زانا_کوردستانی
|