طیبه شنبهزاده شاعر بندرعباسیبانو "طیبه شنبهزاده"، مترجم و شاعر سپیدگوی پست مدرن، زادهی سال ۱۳۵۳ در بندرعباس است. این شاعر چندین سال است که در فضای شعر استان هرمزگان به خصوص بندرعباس حضور فعال دارد. همسرش "سعید آرمات" است که خود از سران پست مدرنهای سپیدگویی استان هرمزگان است. او به ترجمه آثار و کتابهای شاعرها و نویسندگان جهان اهتمام دارد. بیشتر به ترجمهی آثار هنرمندانی میپردازد که در ایران کمتر شناخته شدهاند. ▪︎کتابشناسی: - عشق دیوانگی و مرگ - (آن سکستون) - در شهری که در آن تو را دوست دارم. - (لی یونگ لی) - عشق با کت و شلوار راه راه. - (دیان واکوفسکی). - زولپیدم. - ۱۳۹۷ - انتشارات هشت. / چاپ دوم ۱۳۹۹ انتشارات سمت روشن کلمه. - صرف نسکافه در مجلس ترحیم اسب - ۱۳۹۲ - نشر بوتیمار. - آنتولوژی شعر جهان - انتشارات هشت. و... ▪︎نمونهی شعر: (۱) حالا نمیگوید کجایی روی کدام ابر مایل به بنفش نشسته مرغان سیبری از کوچ انگشت میرود نمیگوید آن اسب همیشه در جوارح با دو گلهی زرد چموش بر دالانهای شریان کبود میگذرد نمیگوید آمادهی ایستادنی وقت راست گلوله در پیشانی وقت نخست آتش در پیراهن نو چه چیزی به خاطر، چه چیزی به یاد حالا که شهر آرام است در گلو خاکم کن در خاکریز دهان اسبها به وقت بارش خاک روی هر مرزی که نشستهای منم که در باد صورت میکشم در باد غرق طوفان از صدای تو میوزد بر کمان دشت و هرچه کبودی به زیر ناخن معنویت سادهای از شکار خون است ایستاده در شکل پنجره کنار زده پرده را چنگی در دست مینوازد با بازوهای نشمه گر لیلی میگویم پری پری! تو مادام از عمر منی خوابیده با دیو شبهای موزیک خوابیده در بندر ناتور در رگهای محشر لیلی چنگ میزنی چنگ بر دیوار نتهای غبن و فراموشی و عشق مثل راهحلی پیش پا افتاده پا میخورد پا میخورد در خاک گلههای رم میغلتد به پشت نمیگوید آمادهی روزمرهای که چاقو خورده از هوا آمادهی روزمرهای در پوشیدن لباس و رفتن به اداره با قطرهی نفازولین با دخترت با عینک تازه و چشمهای گنجشک دور بر شاخهی نامطمئن نیزار چشمهای جامانده از قرن دوست داشتنها قرنی که میشد به تپیدن گنجشک از زیر لباس دست کشید قرنی که حاضر نبود غایب بود و روییده بود از دیوارههاش دو چشم مرکب بر خاطر عشاق دست میکشیدند بر دیوار هم از جغرافیای اندوه تن و سایهی غم در چشمان هم با این وجود هر مرزی که دریا بود و خاک از دو تن پیچیده درهمشان رقص میگرفت آتش مرزها تا جنون گاوی سنگ تا چشمانداز محو باران در تئاتر شهری تا بیغولهای در یونیفرم اداره و هر مرزی که روح جهان را شقه میکند با این وجود مخابرات مریض افتاده با دیالوگهای مضحک پشمکی ما با دو گلهی زرد چموش اسب ایستادهایم در قامت سن و سالمان تا پری مغموم سردرگم در شبهای سوز موزیک بیفتد بر تخت بر خاکریز مرزهای دشت عاصی اینگونه شکسته در چشم هر گنجشک در چنین ابر دردناک آغشته به مرغان سیبری. (۲) هوای خوبی است برای زرافه شدن گردن کشیدن، نشخوار کردن و مثل نژاد نادر از آفریقا آمدن هوای خوبی است برای پوست کندن باران در ناهار پیاز در ناهاری که هنوز از اجاق داغ است در دستم سوخته از پیاز در بریدگی نازک انگشت که پوست را میبینی و دست را نمیبینی و نمیبیند که دست جایی وسط بلوکهای کنار آتش مانده است که باران از پیاز میبارد بر پیاز میبارد و انگشت، نازکتر از پوست بر پیاز مینشیند ... (۳) [در حاشیهی این تکلّم] برای تو ای عبادتِ ناتمام ای جراحتِ سیمانی چه کردهام در حاشیهی این تکلم در چگالیِ این اتاق چه رنگی در آستانِ در خوابیده؟ تو کیستی؟ تو چیستی در این بحبوحهی ترسان؟ من نیمهشبام هراسام خوابیدهام و زبانام لق میزند برای این تمردِ خانهگی جان میکَنَم تو را بیابم گم کنم بیابم گم کنم در جیبام بگذارم فرار کنم تا انگشتِ بادها تا مرتبهی کبوتران و از ما تنی بماند در حاشیهی سرخِ افق که در آسمان نقش میزند به خونِ بالهای پراکندن ... تو چه مرثیهی شادناکی بر این سنگِ قبر چه زیباییِ پرسشناکی در هوسِ روییدنِ توست در خاکسترِ این آتشگاه که دلیست در تنور به گاهِ خرسندی از ملکوتِ فانتزی چه بازیِ آتشباری در لهجهی گلهای پیراهن توست شعلهور و چرخان در موسمِ بادهای آسیایی بادهای جهانِ سوم بادهای رقص و رنگ و نکبت ... به این معصیتِ طربناکام بِبَر به سایههای معطرِ پنهانِ گیسوان از پس از بریدن از پسِ خونمردهگیهای هفتهگی و جای نازنینِ کبودِ دندانِ تو بر وفورِ سفیدِ گردن ... تو چه رنگی به چه رنگی که شب است و شادمان است و از تو میخیزد و مینشیند بر جدارِ خرابِ لیلا شانه در خواب میتکانَد پرستوها از جدارش پر میکشند نشمهوار پیراهناش صبح است و دلاش ظهرِ جمعهی تیر میخرامد نازکای ساقاش در حریرِ منتشرِ باد و گلها و ساقهها و زنبورها و شانهبهسرها و کوزهبهسرها و خاکبرسرها و تشنهها و گشنهها و خاتونهای نانبهدوش و لیلاهای سرگردان به یمنِ تحرکِ این ساقهای متبرک در هوا و نکبتِ زمین شناورند ... از اندوهباریِ ماست که بر شانههای هم مستأصلایم و غزلخوان و سرعتِ مائدهها بر ما فزونی گرفته ای ملکوتِ آیههای خانوادهگی مرضها و بستنیهای خانوادهگی چه دلچسبی تو در تابستان/ خاصه که سربههوا باشی و ممنوع از این گوشهی جنایت به آن گوشهی مکافات در نوسان نهنگی در دهان و اقیانوسی به دندان از مشرق وزیدن گیری به مغرب روان از جان به در بری و به بر بری نوبرِ دلستانِ دلرمیده از هر سو ... به چارتاقِ این بدن قسم که تو از معنویت زیباتری از اخلاق جلوتری زیبایی تو در خیابان منتشر است تو شهرِ منی با درختانِ مخیل با عطرهای شناور در شعبههای زنجیرهییِ تارا تو بازیگرِ نقشِ منی که در من طلوع میکنی به صبحگاه و میرمی به گاهِ شب تو را ای شیونِ مطبوع به آغوش میکشم چون کودک غمگینام پس از شیر گرفتن به آغوش میکشم تو را چون گوشتی شلال در ظهرِ ماهِ تیر به سکوی سیمانیِ سینه میکشم و پر میکشم به دور. (۴) چهرهی غمگین اسبها را میتوان دیدن که در باران با یالهای قهوهای گاوچرانها را دور میزنند و آهسته گریه میکنند... گردآوری و نگارش: #لیلا_طیبی (رها)
|