*حواس**«آی.. تویی که دیگر ندارمت»*!... چه حرفها؟ من که دیگر ندارمت... حواس ِ پرت ِ حواسم را میبینید؟ هوای شما را بیهوا در سر میپروراند... وای! از آن روزی که ترمز بریده باشد و مرز *محبوب مجاز* را رد کرده و موجب مخدوش شدن قرارداد شود و مرا وادار به پرداخت غرامت کند... پرداخت غرامت فدای سرش، چرا که این میان، سودی هم عائد ما شده است؛ با نگاه ِ غضبآلود ِ شما چه کنیم؟ محبوب ِ خوب ِ من! لطفا برآشفته نشوید! از شما چه پنهان این روزها یادتان، بیش از دوز ِ همیشگیاش در خاطرم تزریق میشود... همین میشود که طفلک، هوایش را از حواسش فراتر میبرد و *هوای شما را بیهوا در سر میپروراند* در اولین فرصت، اِسکونتش را حواله خواهم کرد!... محبوب ِ خوب ِ من! مسئلهایست که باید با شما در میان بگذارم... حواستان نیست که جز هوای شما، هوایکسی در محدوده حواسم نیست؟... حساب ِ سرانگشتی هم که کنید؛ بهتر آن است با آغوشی گرمهوایش را داشته باشید. اصلا فکر کنید حواس ِ خودتان است! باور کنید در چنین شرایطی زَهر ِ چشم گرفتن از او بیانصافیست! *شاهزاده*
|