شعرناب

شاهد بازی در ادبیات عرفانی

شاهد: ۱ـ حق به اعتبار ظهور و حضور ۲ـ آن چه در قلب سالک است و اوهميشه به ياد آن است.
اصطلاحات یک علم زبان آن علم است و انسانی که زبان‌دان نیست «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ» است و در نتیجه مشمول «فَهُمْ لا يَرْجِعُون‌»است. علمعرفاندر این زمینه وضعیت ویژه‌ای دارد، یعنی فهم صحیحاصطلاحات عرفانیتنها راه فهم نسبی صحیح مقاصد عرفا به شمار می‌رود و فهم اصطلاحات آنان هم کاری است دشوار که «مرد کهن» می‌طلبد.
دانش عرفان نيز چه در بخش نظری و چه در بخش عملی از زباني خاص برخوردار است. عرفا نه تنها براي خود اصطلاحاتي دارند، که اصطلاحاتشان نسبت به بسياري دانش‌هاي ديگر- در حوزه علوم انساني- بيش‌تر و پيچيده‌تر است.
هاتف اصفهاني در ترجيع بند مشهور خود مي‌گويد:
هاتف ارباب معرفت که گهي
مست خوانندشان و گه هشيار
از مي و بزم و ساقي و مطرب
وز مغ و دير و شاهد و زنّار
قصد ايشان نهفته اسراري است
که به ايما کنند گاه اظهار
پي بري گر به رازشان داني
که همين است سرّ آن اسرار
که يکي هست و هيچ نيست جز او
وحـده لا الـه الاّ هـو
رمزي و معماگونه بودن بيانات عرفا
شهيد مطهري در اين زمينه مي‌گويد:
«آنها (عرفا) اصرار دارند که افراد غير وارد در طريقت از مقاصد آنها آگاه نگردند زيرا معاني عرفاني براي غير عارف- لااقل به عقيده عرفا- قابل درک نيست. اين است که عرفا تعمّد دارند در مکتوم نگه‌داشتن مقاصد خود؛ برخلاف صاحبان علوم و فنون ديگر. لهذا اصطلاحات عرفا علاوه بر جنبة اصطلاحي، اندکي جنبة معمايي دارد و بايد راز معمّا را به دست آورد»
تأکيد برخي عرفا بر اظهار خلاف مقاصدشان
شهيد مطهري در اين زمينه مي‌گويد:
«گذشته از دو مطلب فوق، امر سومي احياناً در کار است که کار را مشکل‌تر مي‌کند و آن اينکه برخي عرفا- لااقل آنها که عرفاي ملامتي خوانده مي‌شوند- براي اينکه در مراحلسیر و سلوکتعينات را در هم بشکنند و به جاي نام و افتخار براي خود ننگ در ميان مردم درست کنند، در گفتارهاي خود تعمّدي به رياي معکوس داشته‌اند تا بدان وسيله مجال هرگونه خودنمايي و خودپرستي از نفس گرفته شود... روش ملامتي‌گري که در ميان بعضي از عرفا معمول بوده، سبب شده که آنها تعمد خاصي در ارائه ضد مقاصد و ضد منويات و ضد اهداف خود داشته باشند و اين کار فهم مقاصد آنها را مشکل‌تر مي‌سازد. ابوالقاسم قشيري که از پيشوايان اهل عرفان است در رسالة قشيريه تصريح مي‌کند که عرفا تعمد دارند در ابهام‌گويي، زيرا نمي‌خواهند افراد غيرِ وارد از اطوار و حالات و مقاصد آنها آگاه شوند».
شاهد بازی تهمتی هست که فردی معلوم الحال بنام دکتر شمیسا که احتمالا خودش فوبیای شاهد بازی داشته به شعرای مطرح ما نسبت داده و این احتمالا بخاطر مصرف بیش از حد بنگی جات و از این دست موارد بوده چون این حد از نادانی و بیسوادی از فردی که مراتب بالای علمی رو طی کرده خیلی بعید هست. البته همه دکتر شمیسا رو بخاطر معروفیت کتاب شاهدبازی میشناسن اما این هم ترفندی بوده تا ایشون نامی برای خودش دست و پا کنه.
سطور دندان شکنی از علامه مطهری برای جواب دادن به دکترهای قلابی مثل شمیسا کافیه که هیچ سررشته ای از اصطلاحات عرفانی ندارن و متاسفم که جامعه ادبی ما بنام چنین اشخاص نادانی دارای معروفیت هست.
علامه مرتضی مطهری:
یكی دیگر از آن چیزهایی كه استفاده می شود مسئله ی شاهدبازی است. در دیوان حافظ «شاهد» زیاد آمده، شراب و شاهد اینقدر آمده كه الی ماشاء اللّه، كه دیگر احتیاجی ندارد نمونه بیاوریم؛ مثل كلمه ی می و می پرستی و این چیزهاست كه آن هم اینقدر هست كه دیگر احتیاجی به اینكه ما شعری بخواهیم برایش بخوانیم نیست.
اینهایی كه حافظ را به این شكل توجیه كرده اند می گویند بله، حافظ شاهدباز بوده، اهل عشق بوده و باید هم باشد؛ و بعضی كار را به آنجا رسانده اند كه حتی خصوصیات عشق بازی های حافظ را هم خواسته اند از روی شعرهایش به دست آورند. یكی از همین نویسندگان این گونه، در كتابی كه اخیراً منتشر شده چنین استنباط كرده است كه حافظ در مسئله ی عشق و زن و این حرفها خلاصه آن شهامتی را كه یك آدم جسور باید داشته باشد نداشته (می گویند: «اَلْحَیاءُ مانعُ الرِّزْق»
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 380
خجالتی بودن خلاصه مانع رسیدن است؛ آدم اگر بخواهد برسد باید پررو هم باشد) . او چنین استنباط كرده كه حافظ در مسئله ی زن كم رو بوده، هم یك دل پر عشقی داشته و هم آن حالت جسوری را نداشته و زنها هم از این جور مردها بدشان می آید، زن هم مردی را می خواهد كه جسور و پررو باشد و از این جهت این بیچاره همیشه در سوز و گداز بوده و كمتر به عشق خودش می رسیده است، و او چنین استنباط كرده كه گاهی زنها هم سر به سر او می گذاشتند. ولی در اینجا مطلب دیگری هست كه همه ی مفسرانِ این گونه ی حافظ سكوت كرده اند و آن این است كه اصلاً آیا در همه ی دیوان حافظ دلیلی هست كه آن شاهدی كه حافظ می گوید زن بوده؟ آیا زن بوده یا بچه بوده؟ درباره ی این، دیگر این مفسران سكوت كرده اند. اتفاقاً اگر بنا باشد كه تفسیر همین ظواهر را بگیریم، بدون شك شاهد حافظ بچه بوده و اساساً یك جا هم ما دلیل نداریم كه شاهد حافظ زن بوده. همان شاخ نباتی هم كه برایش ساخته اند از تیپ بچه ها بوده. در بعضی اشعارش تعبیر «مغبچه» دارد. این دیگر هیچ گونه توجیهی ندارد:
گر چنین جلوه كند مغبچه ی باده فروش
خاكروب در میخانه كنم مژگان را
جای دیگر می گوید:
ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته ای
كِت خون ما حلالتر از شیر مادر است
در یك شعر معروفش كه شیراز را مدح می كند- كه معلوم می شود آن بچه هم شیرازی بوده! - می گوید:
خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگه دار از زوالش
تا آنجا كه می گوید:
گر آن شیرین پسر خونم بریزد
دلا چون شیر مادر كن حلالش
در بعضی اشعار دیگرش از قرینه ی عذار و خط و قبا و. . . معلوم می شود كه اگر بنا باشد همین ظواهر را بگیریم، آن شاهد پسر بوده است، یك چیزهای پسرانه را ذكر می كند كه هیچ دخترانه نیست، مثلاً می گوید:
بگشا بند قبا [1]تا بگشاید دل من
كه گشادی كه مرا بود ز پهلوی تو بود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 381
یا می گوید:
بگشا بند قباای مه خورشید كلاه
تا چو زلف سر سودا زده در پا فكنم
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش
لیكنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بكُشد زارم و در شرع نباشد گنهش
طفل نابالغ هم هست. اینها را درباره ی زن مسلّم كسی نمی گوید چون زن نابالغ - یعنی از نه سال كمتر- كه موضوع عشق نیست، این مسلّم پسر چهارده ساله است، محبوب چهارده ساله.
ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب
كه گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
«عارض» همان مویی است كه تازه در روی تازه جوان می روید.
دل بدان رود گرامی چه كنم گر ندهم
مادر دهر ندارد پسری بهتر از این
خط عذار یار كه بگرفت ماه از او
خوش حلقه ای است لیك بدر نیست راه از او
آمد افسوس كنان مغبچه ی باده فروش
گفت بیدار شوای رهرو خواب آلوده
پدر تجربه ای دل تویی آخر ز چه روی
طمع مهر و وفا زین پسران می داری
گفتیم در هیچ جای شعر حافظ قرینه ای بر اینكه به نام زن تغزل كرده باشد نیست. البته بعضی غزلهای حافظ جوری است كه معشوق به طور كلی قابل تطبیق است، اعم از زن و. . . در یكی از همین كتابهایی كه در این زمینه ها نوشته اند و زن بودن معشوق حافظ را خیلی مسلّم گرفته، نوشته است: حافظ در عشق، مرد موفقی نبوده است (خنده ی استاد) به دلیل اینكه در شعرهایش خیلی زاری سر می دهد، مثلاً
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 382
می گوید:
دعای گوشه نشینان بلا بگرداند
چرا به گوشه ی چشمی به ما نمی نگری
حالا من بعد می گویم كه این شعرهایی كه این خدانشناسها به این زمینه ها حمل كرده اند در داخل چه غزلهایی است، در چه اوجی از عرفان، و اینها خجالت نكشیده اند- از چه بگویم- از علم، از فرهنگ، از ادب و این چرندها را قالب كرده اند. یا مثلاً گفته است:
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه ی رندان بلاكش باشد
لابد از نظر او این هم دلیل بر این است كه او همیشه خودش نمی توانسته خلاصه راه پیدا كند.
سرّ سودای تو در سینه بماندی پنهان
چشم تر دامن اگر فاش نكردی رازم
من نمی توانستم خودم اظهار كنم بالاخره این گریه مرا رسوا كرد. و عجیب این است كه می گوید حافظ در مقابل زیباییها دست و پای خودش را گم می كرده، در این جهت در عشق بازی بی شخصیت بوده:
به لابه گفتمش ای ماهرخ چه باشد اگر
به یك شكر ز تو دل خسته ای بیاساید
به خنده گفت كه حافظ خدای را مپسند
كه بوسه ی تو رخ ماه را بیالاید [2]
.
می گوید كه گاهی زنان، حافظ را دست می انداختند، برای اینكه می گوید:
به عشوه گفت كه حافظ غلام طبع توأم
ببین كه تا به چه حدّم همی كند تحمیق [3]
.
بعد می گوید یك زن دیگری كه می فهمیده حافظ عاشق اوست سر به سر او می گذاشته و این جور به او می گفته:
گفتم آه از دل دیوانه ی حافظ بی تو
زیر لب خنده زنان گفت كه دیوانه ی كیست؟
حالا می فهمد كه من دیوانه ی او هستم، این جور مرا زیر لب مسخره می كند، كه اگر این طور حمل كنیم باید حافظ را خلاصه شكارچی مرغ خانگی هم بدانیم یعنی زنی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 383
كه اینجا سراغش را گرفته زن شوهردار بوده، برای اینكه در مطلع این غزل می گوید:
یا رب این شمع دل افروز ز كاشانه ی كیست
جان ما سوخت بپرسید كه جانانه ی كیست
پس حتماً زنی هم اگر بوده زن شوهردار بوده! این هم یك موضوع.
بنابراین از آن سه عنصر جهان بینی حافظ، ما رسیدیم به یك عنصر ایدئولوژیك و دستوری، كه مسئله ی شاهدبازی بود آنهم شاهدبازی به این شكل.
[1] «قبا» كه می گوید، چون آن وقت كت و شلوار نبوده، اگر كت و شلوار می بود مسلّم كت و شلواری ها بر قبایی ها مقدم بودند (خنده ی استاد) .
[2] یعنی [بوسه ی] تو بدتركیب كثیف [چهره ی ماه مرا آلوده می كند. ]
[3] این زن چقدر سر به سرم می گذارد، مرا احمق می داند.
اینها چون میخواهند از حافظ توجیهی برای الدنگی و میخوارگی خودشان پیدا کنند فقط همان شعرهای میخوارگی را میآورند، درباره شعرهای دیگر سکوت میکنند. من میگویم اگر بناست که ما به ظواهر اشعار حافظ عمل کنیم، یعنی آنها را بر مقصودش حمل کنیم، مکتب حافظ این است، دستورش تنها میخوارگی و شک در قیامت و این حرفها بوده، آنها این را هم نتیجه داده؛ این حافظی که افتخار ایران است جهان بینی اش آن بوده، دستورهایش هم این بوده!
از وقتی که حافظ از دست هم تیپهای خودش (عرفا) خارج شده و به دست ادبا و ادبیاتیها و بدتر به دست روزنامه نویسها افتاده، اصلًا مسخ شده و یک چیز دیگر است.
شمس مغربی از عرفای قرن هشتم:
اگر بـينـی تـو در ديــوان اشـعــــار
خرابـات و خـرابــاتـــی و خــمــــار
بـت و زنــار و تـسبـيـح و چليـپـــا
مـغ و تـرسا و گـبـر و ديـر و مـيـنـا
شـراب و شـاهـد و شـمع و شبستــان
خـــروش بــربـط و آواز مسـتـــان
مــی و مـيـخـانــه و رنـد و خرابـات
حـريـف و سـاقـی و نـرد و منـاجــات
نـوای ارغـنــــون و نــالــة نـــی
صـبــوح و مـجلـس و جـام پـيـاپـی
خـم و جـام و سـبـوی می فروشـی
حــريفی کـرده انــدر بــاده نـوشـی
ز مـسجــد ســوی ميـخـانـه دويـدن
در آنـجــا مـدتـی چـنــد آرمـيــدن
خـط و خـال و قــد و بـــالا و ابـــرو
عـــذار و عــارض و رخسـار و گيسـو
لــب و دنـدان و چشـم شوخ سرمست
سـر و پــا و ميــان و پنـجـه و دسـت
مشـو زينـهـار از ايـن گفتــار در تـاب
بــرو مقصــود از آن گـفـتــار دريـاب
مپـيــچ انـدر ســر و پــای عـبــارت
اگــر هـسـتـی ز اربــاب اشـــارت
نـظـر را نـغـز کـن تـا نـغـز بـيـنـی
گـذر از پـوسـت کـن تـا مغـز بـيـنـی
بعضی دیگر از این ناسیونالیستها چشمهایشان را باز کرده اند، خیال کرده اند که این حرفها اختصاص دارد به شعرای ایرانی و فارسی زبان و این اصطلاحات هم فقط اصطلاح مغ و مغبچه است و یکدفعه افتاده اند به اینکه بله، یک چیز دیگر است و آن این است که این شعرای ما در زیر سلطه عرب و اسلام بودند، میخواستند به ایران قدیم و ایران قبل از اسلام اظهار علاقه کنند، راهی نداشتند، چاره ای نداشتند، آمدند این تعبیرات را آوردند برای اینکه اهل دل بفهمند که اینها دارند به ایران قدیم و ایران زمان
ساسانی علاقه نشان میدهند!.
یک وقتی این کتاب عرفان و اصول مادی دکتر ارانی را میخواندم، در آنجا کسانی را که این حرفها را میزنند مسخره کرده بود، و نقل کرده بود که یک آقایی گفته که این شعر حافظ که میگوید:
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
میخواند دوش درس مقامات معنوی
چون کلمه «پهلوی» اشاره به زبان پهلوی در ایران قبل از اسلام است، دارد علاقه اش را به زردشتیگری نشان میدهد و این نشانه احساسات ملی شاعر است.
دکتر ارانی نوشته بود اگر اینطور است پس شعر بعدش هم که میگوید:
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته توحید بشنوی
این هم تمایل یهودیگری شاعر است! و شعر بعدش که میگوید:
این قصه عجب شنو از بخت واژگون
ما را بکشت یار به انفاس عیسوی
این هم علامت مسیحیگری شاعر است!! این مزخرفات یعنی چه؟! یک حرفهایی که استعمار قرن نوزدهم در مغز ملتهای اسلامی فرو کرده برای جدا کردن اینها از یکدیگر، اینها حالا میخواهند این حرفها را تا هزارسال پیش هم ببرند. اینها دروغ محض است. هزار دلیل تاریخی بر رد اینهاست و من در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران در این قضیه هم بحث کرده ام.
پس قضیه چیست؟ قضیه را از خود عرفا باید بپرسیم. به عقیده من مطلب دو دلیل داشته که یک دلیلش در کلمات عرفا نیامده است ولی حتماً بیاثر نبوده و آن این است: شعر و ادب و فصاحت و بلاغت و زیبایی بیان، خودش یک وسیله ای است برای بهتر رساندن هر پیام، حالا پیام هرچه میخواهد باشد. یک نفر سیاسی هم اگر بخواهد پیام سیاسی خودش را بهمردم برساند، با شعر و ادب و این حرفها، با یک شعر خیلی عالی شما میبینید به اندازه صد کتاب در مردم اثر میگذارد، یعنی آن مطلب وقتی لباس زیبای شعر را بپوشد بهتر اثر میگذارد.


3