منبع فکر در انسانهرانسانی دربند تفکر در خودش است که این از استعداد و توانایی های مغز در هرکسی ست . و میلیاردها فکر جوراجور و متناقض ودر تعارص وتقابل باهم در آدمیان وجود دارد . باور و عقاید آدم ها زاده ی تفکر در آنهاست و نتیجتا تعارض و تقابل در میان مردمان بدون شناخت (خود) با تکیه به باور وعقاید خود ، تا ابدالدهر همچنان پابرجاست . انسان برای رهایی از چندگانگی و دوئیت محوری و تفرقه و جدایی ، برای رهایی از هرگونه تناقض وتضادی و برای جداشدن از ستیز و جدال های موهوم وبی اساس تنها با (خودشناسی) ست که از تمام این عارضه ها رهایی خواهد یافت و در آرامش زندگی خواهد کرد . ماتازمانی که در حیطه ی فکر در خود گرفتار باشیم ، با توجه به پشتوانه های قوی انسان شناختی ، روان شناسی و جامعه گرایی وابعاد تاریخی آن ورقابت های سنگین مستولی بر غالب افراد ، نمی توانیم با حقیقت خود در ارتباط باشیم !.. وهرچه بیشتر با خودِ واقعی مان بیگانه می شویم . مگر به شناختِ درستِ (خود) در خویشتن رسیده باشیم . این موضوع امری آموختنی نیست بلکه عملی تجربی ست که می تواند در فرد بوجود آید و کاملا فردی و شخصی ست . آموخته ها می توانند سبب تجربه در فرد نباشند ، اما تجربه عملی ، آموخته های زیاد وفراوانی را بدون مرور کتاب به انسان می آموزند . انسانها با تکیه به افکار وپدیدهاوبراساس آن افکاربرای خود هویتی جعلی ، و بدلی وکاذب می سازند که ماهیت این موضوع خودباختگی به افکاردریافتی از دیگران است وهرگز دست یافتن به هویت واقعی خود نیست . فرد وقتی با افکار وپدیده ها هم هویت می شود میخواهد برای خودش هویتی تازه بسازد اما با جذب شدن به افکار وپدیده های بیرونی ، ناخودآگاه از هویت واقعی خودش دور می شود واز افکار وپدیده ها برای خودش هویتی جعلی و غیر واقعی می سازد ، یعنی از خود ابزاری فاقد هویت می سازد . هوشیاری ومراقبه وشناخت خود انگیزه های قوی هستند که می توانند افراد را از خودباختگی نجات دهند . برای کشف نمودن ورسیدن به هویت واقعی خود ، باید از تمام افکار وپدیدهایی که سبب اسارت ما می شوند ، خودرا خودآگاهانه رها سازیم . گفتیم هرانسانی دربند افکار خویشتن است واین افکار پدیده هایی هستند که با تحصیل و با مطالعه کتابهای مختلف از بیرون دریافت می کنیم ، وفکر ما چکیده ی این افکار دریافتی ست ومارا ناخودآگاهانه گرفتار این چکیده و سایه و دام و بند می کند . پس افکار و پدیده ها نه برای ما هویت آفرین نیستند بلکه سدِ تعالی و کمال ما و کشف هویت واقعی ما نیز می شوند . برای دست یافتن به هویت ویاماهیت واقعی خود وبه دست آوردن افکاری دمادم نو وتازه در خویش ، لاجرم باید خودرا از تمام افکار دریافتی و عقیده وباورهای اکتسابی کاملا رها و آزاد سازیم . بعداز آن است که ما با هویت واقعی وازلی خویش ، ارتباط برقرار می کنیم وجوشش افکاری نو وتازه را بطور دمادم در خویشتن شاهد هستیم . بلی ، هویتی را که ما با تکیه به افکار دریافتی برای خود می سازیم ، هویتی جعلی و کاذب است اما با رهایی از افکار وعقاید وباورهای کهنه ودریافتی به هویتی واقعی و خدادادی خود دست می یابیم . کشف این هویت ، یک فعل تجربی وعملی در انسان است ، اماهویتی را که براساس افکار وباور وعقیده می سازیم ، یک خلسه ورویا و توهم در ماست . زندگی ما انسانها ، قرنهاست که ناخودآگاهانه در ورطه ی همین هلاکت گرفتار شده و پایه ریزی می گردد .ولی چون هنوز برای اکثریت قابل ادراک نیست ، اصراری نیز برای تغییر ریشه ایِ انسان و زندگیِ پراز رنج و اندوه و آلام او وجود ندارد . زندگی ما انسانهابراساس قیاس رقابت و برتری جویی و پیشی جستن که منتج از افکارِ ذهنیِ ماست برایمان شکل می گیرد . نه براساس فکرِ سالم که مولود هویت ویاماهیت واقعی ما باشد . فکری که از هویت واقعی هرکس نشات می گیرد افکاری سالم اند که دچار تجزیه و شاخه بندی نمی شوند و فرد را گرفتار تفرقه و جدایی و دوگانگی ، و ستیز و جدال نمی کنند . حال xوy اروپایی باشند یاmو z آسیایی و آفریقایی ، در ضمیر آنها هرگز دوپارچگی و جدال و ستیز نقش نمی بندد بدون آنکه هیچ آشنایی با یکدیگر داشته با شند . چون ناخودآگاه یک هدف مشترک دارند . اما افکاری که از ذهن و از عقاید وباورها تراوش می کند حتی در زیر یک سقف باهم در چالش اند ، دچار تناقض و دوگانگی اند . که در تعارض و تقابل قرار می گیرند . مادوگونه تفکر واندیشه داریم ، فکری که از ذهن وباورهای ما سرچشمه می گیرد که آن فکری خُرد وناقص ومحدود و ناتوان است و فکری که از ماهیت ویاهویت ما بیرون می ریزد ، که این فکر ، فکری سالم و نامحدود ومبرای از تمام چالش هاست. نظریه و فلسفه سازیهایی متفاوت و گوناگون و دوگانه ی باهم از بدو پیدایش بشر برروی زمین تا به امروز از افراد صاحب اندیشه و صاحب نظر برجای مانده ، نظریه و پیام هایی که نوزاد ذهن و باور افراد بوده اند و این نظریه ها ماندگاری چندانی نداشته اند و تنها ردپایی کم رنگ از آنها در تاریخ کشورهای متفاوت بر جا مانده ، اما پیام هایی روشنایی بخش توسط اندیشه مندانی که با هویت وبا تمامیت خود مانوس بوده اند از آنها برجای مانده که چون خورشید درخشندگی جاودانه خود را دارا هستند .اما مهم برای هرکس دست یافتن به تمامیت خویشتن و یا هویت ازلی وسرمدی خود است . وبدون تردید ، تفکر واندیشیدنی که مولود ذهن در مردمان است ، تنها سرشاخه ای در خویشتن است که با واکاوی آن در خود ، جدا از تمام قیل و قال و مشاجره ها ، خودآگاهانه می تواند انسان را از خطایی که گرفتار آن شده برای همیشه رهایی ببخشد . رفتارگرایی (Behaviouralism), مکتبی در روانشناسی است که اعتقاد دارد برایِ شناختِ یک موجودِ زنده , نیازی به بررسی حالتهایِ درونیِ او (مثلِ فکر کردن) نیست و تنها بررسیِ محرکهای خارجی و رفتارهایِ بیرونیِ آن موجود (همانندِ گریه کردن) کافی است. این مکتب, در نیمهیِ ابتداییِ قرنِ 20م, یکی از تأثیرگذارترین قطبهایِ روانشناسیِ جهان بود و علاوه بر آن, بر فلسفهٔ ذهن, زبانشناسی و فلسفهٔ علمِ آن دوران نیز تأثیری بسیار عمیق و ژرف گذاشته بود. رفتارگرایی اعمالی بیرونی را در نظر دارد که محرک های فردیِ موجودات اعم از انسان یاغیرانسان می باشند , اماچیزی که در روان شناسی وفلسفه رفتارگرایان محو و ناشناخته می ماند , چالشدرونی در انسان است اگر عمیق تر توجه کنیم , می بینیم این چالشقبل ازتاثیرگذاری عوامل بیرونی در افراد وجود دارد که با (خودشناسی ) قابل ملاحظه و شناخت درست است .رفتار گرایی فلسفه ای ست که معنایی سطحی از انسان را به دست می دهد اما هیچگاه به شناخت واقعی ودرستِ انسان راه نمی یابد . تاثیرگذاری عوامل بیرونی برروی انسان همانند بسیاری از بیماریهای روانی در انسانها هستند که متخصصین وروان شناسان آن بیماری هارا شناخته و درمان می کنند , اما ریشه و علت عارضه را هرگز نمی توانند باابن روش و متد و شیوه در مردم شناسایی و آن را درافراد ریشه کن کنند . وراه نجات انسان خودآگاهانه رهایی از علتِ این عارضه درونی ست. انگیزه هایی را که رفتارگرایان بدان اشاره می کنند همه اعمالی بیرونی هستند که انسان را ناخودآگاه به سوی خود جذب می کنند و حتی کلافی سنگین و سترگ گردیده وفدرت رهایی از ان را از افراد می گیرند . عواملی چون قدرت طلبی ، ثروت اندوزی و زیاده خواهی ، برتری جویی و افراط در میلِ جنسی* و موارد بیشمار دیگر... واکاوی و شکافتن این عوامل و تمایلات بیرونی هرگز نمی توانند ، واقعیت انسان را به ما نشان دهند ، بلکه نیرو وانرژیِ دیگری در یکایک افراد وجود دارد که آنهارا به سمت این تمایلات می کشاند . وهمانگونه که گفته شده ، افکاری که از کانالِ ذهنِ شرطی شده به بیرون سرایت می کند ، تنها عامل قویِ جذبِ ناخودآگاه آدمیان به سوی تمایلات و یا همان عوامل بیرونی می گردد . اما افکاری که از عقل کامل و بصیرت انسان سرچشمه می گیرند ، خود گشاینده ی این گِرِه های کور هستند و انسان را از اسارت انها رهایی می دهند وهرگز سبب اسارت انسان نمی شوند . پس شناخت حقیقت انسان با عقل کامل برای او میسّر و امکان پذیر می گردد . وذهن بسته انسان را به سوی سراب ها هدایت می کند و هرگز نمی تواند چهره ی واقعی انسان را به ما نشان دهد . زندگی انسان ماهیتا می تواند بی رنج و اندوه و نگرانی باشد وکسانی به این موقعیت مهم رسیده اند که بی ذهنی را در خود تجربه کرده اند .بی ذهنی عملی دشوار ویا توهم و خیال نیست وتمام انسانها در دوران کودکی ناخودآگاه بی ذهنی را دارا هستند . یعنی انسان ماهیتا اینگونه آفریده می شود ، ورنج واندوه و نگرانی ازرهاوردهای ذهنی انسان اند که سهم اواز زندگی نیستند . وبرای رسیدن به آرامش ، هرکه باید خودرا از ریشه وعلت رنج و اندوه و نگرانی درخود رهایی ببخشد . پس می بینیم ریشه وعلت در خودِ ماست و عوامل بیرونی که مورد توجه رفتارگرایان است هرگز علت واقعی زخ و رنج و اندوه ما نیستند . _______________________________ * میل جنسی یکی از لطیف ترین تمایلات بشری وپل قوی ارتباط زن وشوهرهاست . ولی در فرهنگهای مختلف برغم استقبال از آن ، آن را منفور وزشت تلقی کرده اند . ( عشق ورزی ودوست داشتن از انگیزه هایی هستند که از همین تمایل سرچشمه می گیرند . عشق مجازی قوی ترین تمایل در افراد است ) ولی افراط و تفریط در آن در آدم ها آنهارا از تعادل روانی خارج کرده و سبب بیماری روانی افراد می گردد . افراط در تمایل جنسی باعث ذوب و استحاله شدن فرد در این مِیل وبه ابزار تبدیل گشتن فرد ، و برباد دادن هویت واقعی خود می گردد . و تفریط در این امر با سرکوب میلِ جنسی در خود ، سبب بوجود آمدن زخمی مهلک در افراد می گردد که پیامدهای بسیار شوم و خطرناکی برای فرد وروابط آنها با افراد پیرامونشان دارد . سوالی که بوجود می آید این است ؛ آیا عشق حقیقی وجود دارد ؟... بلی ، بارهایی خودآگاه از مجازهاست که انسان با حقیقت یا عشق واقعی ارتباط برقرار می کند . آنچه را ذهن و عقل وفکر ما می شناسد همه ی آنها مجازند ورهایی از آنها رسیدن به حقیقت است .
|