شعرناب

میکابیج یا بلال و یا ذرت

میکابیج یا بلال و یا ذرت
باز فصل رویش میکابیج و روزهای بلوغش از راه رسید اما، ما سفرکردهای روزهای دراز مهاجرت، هنوز چشم به دورترین افق ِ این هستی دوختیم و ایرانمان را آه می کشیم تا لحظات شکوهمند دیدار از خویشان و همزبانان و همدلان و همراهان فرا رسد و گام بر خاک اهورایی ایرانزمین نهیم و هر کدام به سوی کوچه های کودکی و شهر زادگاهش، عاشقانه وار پرواز کنیم.
اعتراف می کنم که به ماهیان لاکس آلاسکا، حسودی ام می شود. زیرا آنها وقتی که از تخم بیرون می آیند، از زادگاهشان بیرون می زنند و در راهی ناکجاآباد بسوی دریا روان می شوند.
اما همین لاکس ها با اینکه همیشه در مهاجرت و در غزبت زندگی می کنند، برای تخم ریزی و مردن به کوچه های کودگی بر می گردند و تخمشان را می ریزند و در زادگاهشان می میرند و یا طعمه خرص ها و لاشخورها و و و می شوند.
با خود می گویم ای کاش ما انسانها هم چنین زندگی داشتیم و هیچ کس برای دیگران دیوار نمی کشید و راهش را سد نمی کرد.
اما دریغا که انسانها با گریه به دنیا می آیند و با رنچ در جای جای این هستی از دنیا می روند.
بگذریم
این روزها وقتی که سفری به روزهای جوانی ام می کنم، احمدی را می بینم با دوستانش که بی هیچ قید و بندی، در ساحل خیساب چمخاله، میکابیجی کباب کرده و آب نمک زده شده را در دست دارد و عاشقانه و با اشتها دانه هایش را گاز می زند و لذت خوردنش را با هوای دل انگیز دریایی، در درون جان و دلش فرو می دهد.
آری بی قید و بی تکلف و آزاد و رها بی آنکه کسی به ما بگوید چه بکنیم یا نکنیم
یاد باغات لنگرود می افتم که با دوستان سری به باغ مکابیج یا ذرت می زدیم و به قدر نیاز میکابیج می کندیم و روی آتش هیزم کباب، با آب نمک آغشته می کردیم و سپس گاز می زدیم و می خوردیم.
این روزها عجیب دلم برای آن روزهای صمیمی و عاشقانه تنگ شده است و لذت خوردن و چیدن میگابیج را آه می کشد.
باشد که روزی رسد تا با همه ی دوستان و عزیزان، جشن میکابیج خوران را در جای جای گیلان، به رقص و شادمانی بنشینیم و با دل و جان با خوردنش لذت ببریم.
چنین باد
بفرمایید میکابیج
گُرز ذرت را در گویش گیلکی میکابیج می گویند البته در گویش لنگرودی
احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )


3