پــــــیانومامانم هراسان واشفته ب اتاق اومد ..وای دخترم... ب دستانم ک نگاه کردم.همه چیززنده شد.مادرم مرا بغل کردوبه حمام برد.کاشی های سفید حمام قرمزشده بود.ومن ترسیدم.ولی گریه نکردم.صدای پدرم را که شنیدم بیشتر ترسیدم.ببریمش بخیه کنیم سرشو ولی بازگریه نکردم.درد نداشتم.درد من ازیچیز دیگر بود.وباز به دستانم نگاه کردم.خالی بود... برادرم برای اینکه دست ب جامدادی طرح پیانوش نزنم.آنرا بالای کمدپشت وسایل خنزل پنزل گذاشته بود. تمام سعی مو کردم وبه بالای کمد خودمو رساندم.وان جامدادی زیبا راپیدا کردم.ازفرط خوشحالی درون خودم میرقصیدم.ولی ناگاه زیرپایم خالی شدومحکم به زمین افتادم.چیزگرمی را روی پیشونی م حس کردم.دست زدم ب سرم .....اه خون بود... دستانم پرخون شد.سرم به لبه ی تخت آهنی محکم، خورده بود.درد نداشتم ولی ترس تمام مرادربرگرفته بود.وقتی خون دیگربند امده بود.مادرم لباسهایم راعوض کرد.ومن سمت اتاق باخوشحالی رفتم .بعدازدیدن جامدادی پیانودار درد راتازه حس کردم.آن جامدادی باطری قلمی کوچکی داشت ومیشود باکلیدهایش سازبزنی.ولی من ناخواسته شکانده بودمش... سر شکسته ام درد نداشت.ولی قلبم بادیدن دوتکه شدن جامدادی درد وتیر میکشید. اینبار دیگرگریه کردم .برادرم دلداریم داد گفت مهم نیست.بهترش رامیخرد . وخرید.یک پیانوی بزرگ.... سالها گذشت...ومن ب صدای پیچیدن پیانوعادت کردم.اه که چقد زیبا مینواخت.انگار ازبدو تولد پیانوئیست بود...صدای زیبای پیانودرخانمان همیشه، میپیچید.مثل بوی غذای خوشمزه مادرم...وبازهم گذشت..وقتی برادرم تمام آرزوهایش را گذاشت وبدون پرپرواز کردورفت.بازهم صدای پیانو توی خونمون میپیچید.من یادگاری قشنگی ازاو داشتم.زخم شکستگی سرم...ولی الان بارفتنش بااین زخم عمیق قلبم چه کنم؟ووقتی صدای پیانو توی گوشم زمزمه میکندبااشکهایم چه کنم؟ خاطره ای ازکودکی (توارام خوابیدی مثل پیانوی هستی من انگشتانم ارام روی سنگ قبرت میکشم چه ملودی غم انگیزی میشود)
|