شعرناب

کوچیک بودیم چقد دنیا قشنگ بود ..!!


کوچیک بودیم چقد دنیا قشنگ بود ..!!
یه عروسک کوچولو داشتم که خیلی دوسش داشتم ..میزاشتمش تو قفسه کتابام ..هر وقت زمستون میشد براش لباسای زمستونی درست میکردم تا سرما نخوره ..دی..! یادم موهاش کوتاه بود و خرمایی .. دلم میخواست موهای بلند و طلایی داشته باشه ..یه روز که داشتم از مدرسه بر میگشتم تو راه یه سر عروسک پیدا کردم با موهای طلایی ..خیلی ذوق کردم گفتم میزارم جای سر عروسکم ..ولی ...ولی به ساعت نکشید وااای که چقد دلم برا خوش تنگ شد ...!!..راهنمایی که تموم شد با خودم گفتم دیگه بزرگ شدم چطوری ازش دل کندم نمی دونم خواهرم که نداشتم بهش بدم .....خلاصه مامان داشت خرت و پرتا رو جمع میکرد که بندازه منم دادمش رفت .....هــــی ..حالا که فکر میکنم ...بعدش دلم خیلیییییی براش تنگ شد
دلم هی هواشو میکرد...هــی ..نمی دونم چی قسمت میکردن تو این بزرگسالی اینقد عجله داشتیم .....
..
مث بچگیا یه عالمه دلتنگمــــــ ..!!!........


3