شعرناب

همچنان عشق


زن، پنجره ها را بست؛
پرده ها را کشید و گرامافون را روشن کرد و بر صندلی راحتی نشست؛
با چرخش صفحه و انعکاس آهنگ در خانه،شمع ها ناگهان روشن شدند؛
عودها عطرشان در فضا پیچید...
و روی دیوار مقابلش سایه ای نقش بست.
دستان سرد سایه، دستان زن را لمس کرد و او را در آغوش کشید و با هم همسایه شدند، بی چشم‌داشت و چشم در چشم هم
ستاره ی چشمانشان درخشید و گلبوسه های سرخ شکفتن آغاز کرد شروع کردند به رقصیدن...
آن ها رقصیدند، پا به پای هم و چرخیدند، دست در دست هم
آنقدر که با حلقه های دود و ذرات نور ادغام شدند...
پرده ها کنار رفتند
پنجره ها باز شدند...
روی صندلی راحتی، یک پیراهن آبی حریر بود، عطرآگین گلسرخ...
و
گرامافون می خواند، همچنان عشق...
فیروزه سمیعی 🦋


4