همچنان عشق زن، پنجره ها را بست؛ پرده ها را کشید و گرامافون را روشن کرد و بر صندلی راحتی نشست؛ با چرخش صفحه و انعکاس آهنگ در خانه،شمع ها ناگهان روشن شدند؛ عودها عطرشان در فضا پیچید... و روی دیوار مقابلش سایه ای نقش بست. دستان سرد سایه، دستان زن را لمس کرد و او را در آغوش کشید و با هم همسایه شدند، بی چشمداشت و چشم در چشم هم ستاره ی چشمانشان درخشید و گلبوسه های سرخ شکفتن آغاز کرد شروع کردند به رقصیدن... آن ها رقصیدند، پا به پای هم و چرخیدند، دست در دست هم آنقدر که با حلقه های دود و ذرات نور ادغام شدند... پرده ها کنار رفتند پنجره ها باز شدند... روی صندلی راحتی، یک پیراهن آبی حریر بود، عطرآگین گلسرخ... و گرامافون می خواند، همچنان عشق... فیروزه سمیعی 🦋
|