بی تصمیمی.خودم و مثل ی لیوان آب فرض می کنم که با کلی شن و خاک کدر شده و حالا کم کمک داره ته نشین میشه البته میدونم که اگه به همش بزنم دوباره همون میشه.خوب تکلیف چیه. گیریم تمام کدری ها به اعماق دلم رفتن و روح صاف و زلال در کالبد بدرخشد.هنوز هم نمیتونم از ته دل از خدا چیزی بخوام.خوب از خدا هیچی نمیخوام .بدون خواهش .بدون درخواست فقط میدونم که هستش.همین خوبه که هستش... باید به اعماق دلم ی گریزی بزنم ببینم چی به چیه؟. به اعماق دلم کردم زیارت به چشمانم پر از اندوه است امشب. ز ناله ها به در گاهش گریزون هزاران تو در توست امشب.....
|