شعرناب

کلکسیونی نفیس

کلکسیونی نفیس
چون سن اش زیاد بود ، اسمش را گذاشته بودند : نَمیرالمومنین
با شیرینیِ لبخند و آغشته به فصاحت ، حرفهای بانمکی میزد که به دل می نشست .
آدمهای پیراغلب آدمهای ارزشمندی اند که گاه آرزویمان میشود تا ماندنشان خیلی طولانی شود تا ازرمان زندگیشان بیشتر بدانیم ، مخصوصاً وقتی که خود را مرقوم نکرده باشند .
اوهم مجموعه ای از قصه های سیار بود که آنهمه قصه ها با رفتنش ، میرفت .
جوانی پُر انرژی که درضمن عاشق قصه بود ، تصمیم گرفت آنهمه قصه های او را ضبط کند و همه ی آنها را ماندگار کند . خاطره ها و داستانها و افسانه ها و نقالی های پیری که خود ، عاشقِ قصه گفتن بود وعجیب بود که اگر قصه ای را دوبار میگفت به رغمِ طولانی بودنش ، یک واو را هم جا نمی انداخت .
ماشاءالله بعضی ها چه هوشی دارند .
و این چه خوبست که آلزایمر، معمولاً قدیم را شامل نمیشود و حک شده های در شیارهای مغز، همچنان تداعی میشوند وگرنه مغزی پوسیده ، به نوعی زندگی را بوسیده و فاتحه .
وقتی آن پیر رفت ، آن جوان ، کلکسیونی نفیس از قصه ها را داشت که ما اغلب با بی مبالاتی نسبت به عزیزانمان هدرشان میدهیم و وقتی عزیزی را ازدست میدهیم ، آنهمه باارزش با او دفن میشود و فاتحه .
بهمن بیدقی 1402/3/17


1