شعرناب

امین شیرزادی شاعر اسلام‌آبادی

استاد "امین شیرزادی"، شاعر و ترانه‌سرای کرمانشاهی، زاده‌ی سال ۱۳۴۷ خورشیدی، در روستای قباد‌شیان از توابع اسلام‌آباد غرب است.
وی که یکی از داوران مطرح جشنواره‌های ادبی کشور است، دارای چندین اثر ارزشمند در حوزه‌ی شعر می‌باشد، من‌جمله:
- تقصیر جاده نیست
- دو فنجان قهوه در هوای برفی
- در معرض انقراض هستم بی‌تو
- چهارشنبه‌های دلتنگی
و...
▪نمونه‌ی شعر کردی:
(۱)
هاتن وه ته‌ور و تیشی ئی وشکه داره بوورن
ئی وشکه دار ته‌نیای بی‌به‌رگ و باره بوورن
دار له ریشه بریای سوو بوودنه خوه له کوو
بیلا له لیم نه‌مینی وه‌ختی قه‌راره بوورن
ئه‌ی هووز ته‌ورو تیشی! ئازای نه‌مه‌ن له گیانم
شک به‌ین په‌لیگم ئازاس بوورن دواره بوورن!
ته‌وره‌یل تیژ ده‌م زه‌رد شایه‌د دواره بانه‌و
ئی چیوزه‌گان سه‌وز مینگه نواره بوورن
په‌رده‌ی سیه‌ی دریژی کیشانه ئاسمانا
سه‌خته ئه‌مان مناله‌یل دل له‌و هساره بوورن
دلسووز ده‌رد که‌س نین هانه خیال شوومی
توان له ئی ولاته پای ئه‌و سوواره بوورن
ئاگر مه‌نه‌ن له چیلی تا په‌ی نه‌وه‌ن وه په‌یمان
سیون و ته‌ناف ده‌ور ئی چه‌ن دواره بوورن
چاوم بیه‌ن که خوه‌یشکه‌یل له‌و رووژ گه‌ر مه‌شینه
ئه‌و گیس هیول ژیر سه‌روین لاره بوورن.
▪نمونه‌ی شعر فارسی:
(۱)
سقف زمین و آسمان در من شکسته‌ست
قاب غریب و کهنه‌ای هستم که عمری‌ست
تصویر یک مرد جوان در من شکسته‌ست
دردی کهنسالم که درمانی ندارد
درگیر دردم، استخوان در من شکسته‌ست
هر استخوان پیکرم «خطی شکسته»
انگار دشتی خیزران در من شکسته‌ست
این گریه‌ها، این گریه‌ها دست خودم نیست
تنگی شبیه آسمان در من شکسته‌ست
جا مانده‌ام از ایل و تاریخ تبارم
انگار پاهای زمان در من شکسته‌ست
بغض تمام بردگان بسته در بند
دور از نگاهت ناگهان در من شکسته‌ست
چون ساحلی دور و غریب و ناشناسم
بال هزاران بادبان در من شکسته‌ست
دیوار چین هستم که با تکرار هر سنگ
صد بار خواب بردگان در من شکسته‌ست
***
از شانه‌های تو مدد می‌خواهم امشب
امشب که بغضی بیکران در من شکسته‌ست.
(۲)
پریشان گشت گیسویش، من از گیسو پریشان‌تر
پریشان بودم از دیدارش اما او پریشان‌تر
کدامین صید می‌میرد بشوق دام صیادش؟!
پلنگ من! کجا دیدی از این آهو پریشان‌تر؟
دهان پل پر از خونابه‌ی سیل و در این آشوب
من از امواج دریا، زورق از پارو پریشان‌تر
دلم دالان تاریکی پر از بغض است و تنهایی
نگاهم از شب این بغض تو در تو پریشان‌تر
مگر گیسوت پیچیده‌ست در دامان گل‌ها که
عسل از گل، گل از شیدایی کند و پریشان‌تر!!
پریشان می‌زند نبضم، نفسم‌هایم پریشان است
بگو کافی‌ست، یا باشم از این _ بانو!_ پریشان‌تر؟؟
به‌دست موج گیسوی تو داده هستی خود را
بگو دریا کجا دیده از این جاشو پریشان‌تر!!!؟
مرا با «قهوه‌ی چشم خودت» آشفته کن امشب!
که روحم می‌شود از خوردن دارو پریشان‌تر…
(۳)
لبریز غزل‌های عجیب است نگاهت
تلفیق شراب و شب و سیب است نگاهت
امشب عرق شرم به آیینه نشسته‌ست
از بس‌که نجیب است و نجیب است نگاهت
دشتی‌ست پر از شعر و غزل، برکه و باران
ماوای غزالان غریب است نگاهت
گیسوی بلند تو شبیه شب یلداست
با جلوه‌ی مهتاب رقیب است نگاهت
تو وسوسه انگیزترین شعر خدایی
چون آیه‌ی آیینه و سیب است نگاهت
هرچند یقین داشتم از لحظه‌ی آغاز
هرگز نسرودم که: فریب است نگاهت…!
(۴)
سنگ‌ها تن بر تن هم می‌زدند از هجم خشم
از دهان سیل می‌گفتند حرف بد به هم
باد با خاکسترم سرگرم بازی شد که ابر
گرم بارید و همه بازیچه‌ها را زد به هم
گریه‌ام می‌گیرد از اینکه چرا همچون خسوف
بخت ما هرگز چنین قالب نمی‌گیرد به هم
ما دو تن عمری چو باران و بیابان بوده‌ایم
پس چرا دیگر گذار ما نمی‌افتد به هم.
(۵)
هی زخم به جان خریده، ترمیم شدم
نه خسته شدم، نه زود تسلیم شدم
سرسبز بریدند! بسوزانندم!!!
من سرخ‌ترین صفحه‌ی تقویم شدم؟
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی


2