شعرناب

قفل و کلید

قفل و کلید
روزی برای تعمیر یک قفل به کارگاه کلید سازی رفتم، صاحب کارگاه را جوانی خوش بیان و خوش ذوق یافتم. روی پیشخوان تعداد زیادی کلید قرار داشت. به صاحب کارگاه گفتم: شما به تعداد همه قفل ها کلید دارید، پس هیچ دری به روی شما بسته نیست.
خندید و گفت : الا در رحمت الهی.
گفتم : درب اصلی همان است که باید هر صبح و شام باز شود. " به نا امیدی از این در مرو، امید اینجاست / فزونتر از عدد قفل ها کلید اینجاست" ( هادی رنجی ) .
گفت : هنوز کلیدی برای این در نساخته ام و در پی یافتن نقش دندانه آن پرسه می زنم.
گفتم : اگر دری هست، برای باز شدن است. کلید قفل این در را باید در دل خود جستجو کنی و شیوه ی ساختن دندانه های آن هم رسم عاشقی است. " در را برای باز شدن آفریده اند / اما به شرط آن که بود با شما کلید" ( ناصر فیض ) . " گفتا که قفل بر در رحمت نهاده اند / ما را در این میانه به زحمت نهاده اند // گفتم کلید رحمت او رسم عاشقی است / در خوش دلی و دست محبت نهاده اند" ( مظفر جوینی ) . " خواب غفلت، بند بر چشم دلت بنهاده است / ورنه اندر آستین توست ای مسکین کلید/. . . . / هرآنکه صدر رها کرد و خاک این در شد / هزار قفل گران را دلش کلید شود" ( مولانا ) .
باید که دل در بوته ی صافی گذاری و از کینه تهی کنی و رسم عاشقی بیاموزی تا دولت صبحت بدمد و کلید درِ رحمت او بیابی. " باید که دل به بونه ی صافی شهید کنی / دندانه رسم عاشقی بر هر کلید کنی // از سینه هر چه کینه زدایی به خوش دلی / تا هر سری که گشته ز ره بر امید کنی " ( مظفر جوینی ) . البته بقول سعدی که رحمت حق بر این نابغه ی زبان پارسی باد، صبر و شکیبایی هم قفلی است که خود کلید بسیاری از قفل هاست. " تا نباشد گشتنم گردِ درِ کس چون کلید / بر درِ دل زآرزو قفل شکیبایی زدم / . . . / گشادند از درون جان درِ تحقیق سعدی را / چو اندر قفل گردون زد کلید صبح دندانه" ( سعدی ) .
داستان عاشقی قفل و کلید هم خود داستان جالبی است. " از قفل کهنه می شود آموخت عشق را / آسان ز قفل کهنه نگردد جدا کلید// هرگز گشودن درِ بسته، گناه نیست / وقتی که آفریده برایش خدا کلید // از اتفاق های درون اتاق ها / دارد هزار خاطره و ماجرا کلید" ( ناصر فیض ) .
البته خوب است به خاطر داشته باشیم که گرچه هر دری را برای باز شدن می سازند ولی همه ی قفل ها را برای باز شدن نمی بندند ، آنچنان که قفل محبت برای گشودن نیست. " قفلی ببند بر سر زلفیّ زلف یار / گم کن کلید و باش شکیبا و بسته دار // آن قفل بسته را که کلیدش جفای توست / نگشا، کلید وصل بود صبح و شام تار // گر رسم آن نژاده بوَد مرده ریگ تو/ قفلی بس استوار بَرِ زادگان گذار" ( مظفر جوینی ) . گاه تدبیر خداوند هم این است که قفل بسته باز نشود. " خدا گر ز رحمت ببندد دری / ز حکمت زند قفل محکم تری" // که نگشاید هر دست آلوده در / به کوریّ چشمان افزون بری // تو قفل طمع همچنان بسته دار / قناعت بوَد مایه ی برتری // کلون بر درِ جیره خواران ببند / که بر خاک ذلت برند افسری // همی بر درِ دارِ افساد و شر / زنی به تو هم قفل محکمتری // ز مدّاح روبَه صفت بر حذر / بلندت بود بر فلک اختری " ( مظفر جوینی ) .
( "جستارهای ادبی مظفر جوینی"، موسسه علمی فرهنگی جهانکده )


0