شعرناب

سایروس داوودی شاعر زاهدانی

آقای "محمدعلی داوودی" متخلص به "سایروس" شاعر سیستان و بلوچستانی، زاده‌ی ۱۵ بهمن ۱۳۶۴ خورشیدی، در زاهدان است.
وی که دانش‌آموخته‌ی مقطع کارشناسی روابط عمومی است، از سال ۱۳۷۵ وارد انجمن نمایش استان سیستان و بلوچستان شد و دوره‌های بازیگری، نویسندگی و گارگردانی خود را زیر نظر اساتیدی همچون: هادی فاضلی، پیمان پهلوانی و عزیز الله فخر براهویی، گذراند و برای نخستین بار در سال ۱۳۷۶ با نمایش "هشتاد و هشت تومان برای مادر" به روی صحنه‌ی تئاتر رفت.
▪کتاب‌شناسی:
- رفتار، یک نامه پراکنده طولانی
- کوچه‌های زمین، جاده‌های زمان
- از بلوچستان
و...
▪از کتاب رفتار، یک نامه‌ی پراکنده‌ی طولانی:
بهتر و پسندیده‌تر این هست که حواسمون، به خودمون باشه و بر اساسِ فکرِ خام و انگیزش‌های آنی برای هیچ‌کس، هیچ رأی‌ای صادر نکنیم. برخی از آدمیزادگان هستند که با باورهای ساده‌انگارانه با همه چیز برخورد می‌کنند، درست همون شیوه‌ی رفتاری رو که با بیماریِ سرماخوردگی دارند که قاعدتاً با استراحت و قرص و شربت رفع میشه، دقیقا همین رفتار رو برای انواع و اقسامِ مسائل و آدم‌های این مسائل به کار می‌برند. فارغ از اینکه در من و ما دریایی پهناور به جا مانده و مداوا به این سادگی‌ها مُیَسَر نمی‌شود. در همین حین نیز هستند در بین نزدیکان اشخاصی که به شکلی رِقَّت بار رفتار می‌کنند و گوییا از دماغِ پهن و بزرگ و بلندِ فیل سقوط کرده‌اند، این‌ها چه می‌کنند؟ این‌ها بعد از یک مباحثه‌ی ساده که برای هر دو شخصی می‌تواند رخ بدهد، طوری رفتار می‌کنند که انگاری جنایتی به وقوع پیوسته که حتی سلامی ساده عرض کردن را با اکراه روا می‌دارند.
▪از کتاب کوچه‌های زمین، جاده‌های زمان:
پای فِلزی‌ام که نه، دِلَم که راه افتاد به هَراسناکی هَوَسَناکِ معاشقه و تردید رسیدم و ناگاه روانم در کام‌ها بوی سنجد پراکند. بی‌راه، دَرهم، خَروار، اسمِ رَمز. خود زَنی از آنگونه به دستانم پَر داد تا بازی گردم و در ارتفاعِ ابعاد و مسافت در تکاپوی یافتن دیگر بازان باشم. بی‌را، دَرهم، خَروار، اسمِ رَمز. نمی‌دانم که چگونه باید عبور کنم از شیبِ ناکامِ روزها و شب‌های فشرده در مُشتِ پینه بسته‌ی کفاشانی که به پارگی کفش‌ها شعرمی چسبانند و می‌گذارندش در زاویه‌ی مُندرسِ طاقچه‌ی خاطره‌ها و کفشی نوبه پای مصنوعی مشتریان می‌کنند. بی‌راه، دَرهم، خَروار، اسمِ رَمز. سُل فا- فا می- می ر -ردو. این موسیقی عریانگی ضجه‌های گُلسنگی است در کرانه‌ی خَم شدگی که شاید توانِ خیساندنِ این صورتَکِ چوبینِ تراش خورده به دستِ دوران‌ها را داشته باشد یا توانِ سَبُک کردنِ این جمجه‌ی آبستنِ اندوه. بی‌راه، دَرهم، خَروار، اسمِ رَمز. حجمی از سکوت را ناله‌ی دروازه‌های چوبی می‌شکنند، و تیر بارانِ دُشنام، روانه‌ی مربعِ حوادثی که انتهای آن چشمانِ سگی ولگرد است، و کلاه و پاپیونِ آن مرَد، و چهار میثاقِ سرخپوستانِ تولتِک، و اَبرُوانِ قاجاری سرزمینم، و استکان‌های کمر باریکِ چای.
▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
در شماره‌گانِ اخترکانِ نوبخت،
فتیله‌های نورَسِ آغشته به گوگرد را، شانه شدم.
با استخوان‌های متراکم آواز می‌شدم بر چهار وجهیِ سپید
که عطرِ رنگ‌های مانده به تن داشت و مردمان
می‌گفتند: "به‌به، بوی نویی میاد".
روغن‌هایی که از دستِ مادر در رفتند...
چرب و براق، پلوی پاکستانی؛ تا که بچسبد حسابی به جانِ خاطراتِ اندکِ روزگاران.
کوهستان، کوهستان پژواک صدای مرا دیده‌ای اگر، بسپار بازگردد از همین سو،
ایستاده‌ام، نشسته‌ام در زیر سایه‌ای که آرام دست و پایش را جمع می‌کند
و بی‌مهابا پهن می‌گردد در زیر چادرِ آسمانی که پولک‌های کویری شده‌اش،
نِوادای خارج از شهر است برای ساکنینِ بی‌بخت.
کو بخت، کو؟ کوکو می‌کنند کبوترهای بی‌بال و بال سوخته،
آن اخترکانِ درون که نمی‌نشینند از پای هیچگاه و هرگز.
چونان که برافروزند آتشی برای مامنی دگر در ناکجا آبادِ گم، ناپیدا، کهن،
که بیاویزند پیچک‌های مرجوع را، آنجا که غلتیده‌اند بر سینه‌ی غبارینِ زمین.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی


2