مرگ به آدم بگویید در هروله ی قدم هایش بین سراندید تا جده ،چه بشکنی می زند مرگ . و چه فراخ بال نشسته است به تماشا ،آمدن ها و شدن ها. به او بگویید هبوطش سقوط بود یا صعود کسی می گفت خورد از میوه ی دانایی و صعود کرد بر بالِ فرشته ی نمی دانم هایش ،خجل شد سقوط کرد تا صعود کند با بال فرشته ی دانایی اش. نمی دانم شاید هر کس می رود یافته است نایافته هایش را شاید جسته است پری وشان فهمش را و چه خواهم یافت در باران نگاهِ بهت زده ی دنیا وقتی دخترکانِ کولی می نوازند یافتن ها را بدرود فرزند باران چشمه خواهی شد در بهشت تماشا چه عربده ای می کشد مرگ در پاییزی ترین درخت وقتی زوزه می کشد باد در زردترین ایستگاه
|