نیش ِ سیفتال*نیش ِ سیفتال* هوا گرم بود و هست دوستی از سالار دوستانم که برایم خیلی عزیز است، با من بود بعد از گشت و گذار در شهر و انجام کارها، احساس گرسنگی کردیم هنگامه ی ناهار بود عقربه ساعت، سه بعد از ظهر را نشان می داد فکر اینکه چه بخوریم و یا کجا بخوریم، در صحبت ما کلام شده بود بعد از مشورت با هم، تصمیم گرفتیم به رستورانی ایرانی برویم و غذایی ایرانی بخوریم پس، از میان رستوران های موجود در شهر، رستوران حافظ را انتخاب کردیم تا هم غذایی در آنجا بخوریم و هم یادی از حافظ بکنیم که دوستم چند سال و من دهه ها از دیدارش محروم هستیم روی میزی نشستیم که در قسمت انتهای آن-آفتاب-مهمان سفره ی ما شده بود لحظات خوشی بود و داشتیم با هم از هر دری حرف می زدیم که خانمی جلو آمد و پرسید نوشیدنی چه میل داریم؟ چون هوا گرم بود، ما هر کدام یک نوشیدنی خنک سفارش دادیم تا بتوانیم غذای پیشنهادی خودمان را بعدن سفارش بدهیم خانم سرو کننده غذا، نوشیدنی را آورد و از ما سفارش غذا را دریافت کرد من چلو کوبیده سفارش دادم دوستم، خورشت بامیه با پلو را درخواست کرد نوشیدنی را که در حلق گرما زده مان می ریختیم، سیفتال ها هم احساس تشنگی می کردند و از ما سهمی می خواستند اگر یک یا دو تا بودند، اشکالی نداشت اما چندین سیفتال مهمان سفره ما شده بودند ما هم برای اینکه بتوانیم لحظاتی، با آرامش حرف بزنیم و بنوشیم، سیفتال ها را با حرکات دستانمان دور می کردیم اما چون تشنه و گرسنه و گرما زده بودند، ول کن نبودند پس اجازه دادیم که خیسی و شیرینی ِ نوشیدنی ِ روی لبه ی لیوان را نوش کنند تا شاید ما را آسوده بگذارند ولی چنین نشد. تا اینکه یکی از این سیفتال ها جسورانه رفت توی لیوان من تا لبی را شیرین و تر کند و حالش جا بیاید. اما بر اثر بی احتیاطی و شاهد هم از روی حرص، در داخل لیوان نوشیدنی می افتد و دست و پا می زند. دقایقی گذاشتم تا در این شنای مستانه، تشنگی اش از بین برود. اما متوجه شدم که بر اثر زیاد نوشیدن، به سمت خفگی پیش می رود که ممکن بود هر لحظه، جان دهد پس با قاشقی جنازه سیفتال مست را بیرون کشیدم و در گوشه ی میز قرار دادم تا تجدید نیرو نماید و بعد بتواند پرواز کند سیفتال را که به حال خودش رها کردیم، غذا را آوردند همینکه بوی غذا در فضا پیچید، سیفتال های چندی، میز را محاصره کردند اول سعی کردیم با حرکات دست آنها را دور کنیم اما بی فایده بود پس اجازه دادیم که با ما غذا بخورند آنها روی کباب و کناره بشقاب و لبه ی بشقاب خورشت بامیه می نشستند و لقمه ای به دهان می کشیدند و بعد وزوز می کردند تا اینکه یکی از سیفتال ها پایش سر می خورد و با سر وارد خورشت بامیه می شود و چون سس ِ خورشت بامیه هنوز گرم و تا حدی داغ بود، سیفتال با دست و پا زدنی چند، بی حرکت می شود یعنی جان می دهد من با قاشق سیفتال مرده را از خورشت بامیه بیرون می کشم تا بتوانیم به غذا خوردنمان ادامه دهیم دوستم گفت من دیگر خورشت بامیه را نمی خورم گفتم، سیفتال مثل مگس کثیف نیست. چون سیفتال ها خوش خوراک هستند و شیرینی و غذاهای تمیز را دوست دارند اما دوستم گفت دیگر سیر شدم پس من ناچار شدم که غذای خودم را بتنهایی بخورم در این لحظه که با دوستم حرف می زدم، تکه ای از کباب را روی برنج گذاشتم، تا آن را با قاشق در دهانم جای دهم در این فاصله که قاشق به دهان ِ بازم نزدیک شده بود، سیفتالی بسرعت آمد و روی لقمه ی من نشست و من بی آنکه متوجه شوم، لقمه و سیفتال را در دهان جای دادم سیفتال وزوز کنان،گویی وارد زندانی شده است، تلاش کرد بیرون بیاید من هم تا آمدم دهان را باز کنم و غذا و سیفتال را بیرون بریزم، سیفتال نیشی به ته دهانم یعنی بغل زبان کوچکم زد که یک زبان کوچک دیگر در دهانم قد کشید به حدی احساس سوزش می کردم که چشمانم پر از اشک شد حالا چند روزی است که نمی توانم حرف بزنم اما دستم کار می کند و با انگشتانم می توانم این اتفاق را برای شما دوستان بنویسم. تا شاید ثبت شود عجب ناهاری را من و دوستم نوش و سوزش نیش سیفتال را در حلق خودم مزه کردم و کردیم درود بر سیفتال که نیشم زد و اسفا که سیفتالی جانمرگ شد احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی ) درگویش گیلکی و بویژه در شهرستان لنگرود، به زنبور زرد، سیفتال می گویند
|