شعرناب

آیت‌اله سلطانیان شاعر ایلامی

استاد "آیت‌اله سلطانیان" شاعر ایلامی، زاده‌ی ۱۳ آذر ۱۳۵۰ خورشیدی، در آسمان‌آباد ایلام است.
وی کارمند دانشگاه آزاد و دانشجوی ارشد پیام نور رشت در رشته‌ی علوم سیاسی است و چندین کتاب مشترک و یک کتاب مستقل با عنوان "آواز غزل" چاپ و منتشر کرده است.
▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
عاشقی بی‌خانمانم هر چه دارم مال تو
لحظه‌ای اتراق کردم تا بپرسم حال تو
روز اول خنده‌ات را تا که دیدم دزدکی
قاب کردم در دلم آن چهره‌ی خوشحال تو
قلب پاکم را به یغما برده‌ای با یک نظر
می‌روم صحرا به صحرا هر کجا دنبال تو
روشنایی بخش شب‌های زمستانم تویی
دلخورم از نحوه‌ی تابیدن امسال تو
قلب عاشق پیشه‌ام را رام کردی عاقبت
همچو مرغی بی‌رمق پژمرده در چنگال تو
گفته‌ای تب کرده‌ای می‌ترسی از تبخال لب
می شود زیبا جهانم از همین تک خال تو
آسمان هم صفحه‌اش را پاک خواهد کرد تا
ماه نقاشی کند با نور خود تمثال تو.
(۲)
اگر دیدی گرفتارم به هر دامی، رهایم کن
فراموشم‌ شده اسمم، به‌ هر نامی‌ صدایم‌ کن
اگر دیـدی مسیرم را جدا کردم به نادانی
بیا از راه ظلمانی، به تدبیری جدایم کن
دلی‌ بی‌کینه می‌خواهد که‌ با‌ مردم‌ یکی‌ باشی
نمی‌خواهم‌ جدا باشم از این مردم‌ دعایم‌ کن
برایت می‌نویسم تا بخوانی ماجرایم را
به دردی مبتلا هستم، به لبخندی دوایم کن
نوازش می‌کنی هر شب دلم را باز می‌لنگد
دوایش گوشه‌یِ قلبت، اتاقی را سرایم کن
شبی تاریک در‌ راهی پر از مانع چه باید کرد؟
نگاهم‌کن، نمی‌بینم‌ دو چشمت را عصایم‌ کن.
(۳)
بی‌وفایی می‌کنی انگار یارم نیستی
خسته‌ام، حس می‌کنم هرگز کنارم نیستی
ابر باران‌زا شوی، گاهی بباری بر سرم
مطمئن هستم که دائم نو بهارم نیستی
رفته‌ای از دیده اما پادشاهی در دلم
روی چشمم جای داری همجوارم نیستی
عاشقت هستم که عمری را به پایت سوختم
مرده‌ام از درد دوری سوگوارم نیستی
آشنا دردم نمی‌فهمد، ندارم همدمی
راز دل را با که گویم، راز دارم نیستی.
(۴)
تا قیامت فکر من مشغول یارم می‌شود
دلبری‌هایش کمی پا پیچ کارم می‌شود
می‌شنیدم از زبانش بارها این جمله را
عصرها وقتی نباشم بی‌قرارم می‌شود
دعوتش کردم که شاید باز مهمانم شود
گفت: پنهانی چرا؟ روزی نگارم می‌شود
می‌گذارم پشت سر، سرما و برفی سخت را
شرط می‌بندم به زودی نو بهارم می‌شود
کنج زندان می‌نشینم همچو یوسف سال‌ها
این زلیخا عاقبت روزی شکارم می‌شود.
(۵)
فاش بگویم همه جا، یار اگر پیر شوی
چشم ببندی ز جهان، یا که زمین‌گیر شوی
قهر کنی با دل خود، کس نشود هم سخنت
غصّه خوراکت بشود، از غم دل سیر شوی
از وطنت دور شوی، بی‌سر و سامان بشوی
حبس شوی تا به ابد، پای به زنجیر شوی
عشق تو باشد به دلم، از همه کس می‌گذرم
چشم ببندم همه جا، یار تویی در نظرم
از قفست پر بکشی، از رفقا دور شوی
نای نباشد به دلت، خسته و رنجور شوی
از همگان دل بکنی، وارد گرداب شوی
داغ بماند به دلت، یک شبه منفور شوی
خانه به آتش بکشی، عازم میخانه شوی
لنگ شوی لال شوی، تا به ابد کور شوی
عشق تو باشد به دلم، از همه کس می‌گذرم
چشم ببندم همه جا یار تویی در نظرم
مست شوی خوار شوی، یا که گرفتار شوی
از همه سو رانده شوی، شهره‌ی بازار شوی
مار تو را نیش زند، شیر تو را پاره کند
سمت بیابان بروی، طعمه‌ی کفتار شوی
آب نباشد بخوری، زرد شود چهره‌ی تو
درد به جانت بزند، سر زده بیمار شوی
عشق تو باشد به دلم، از همه کس می‌گذرم
چشم ببندم همه جا، یار تویی در نظرم
دست به کاری بزنی، یا که خیانت بکنی
پیش خدا هم بروی، تا که ضمانت بکنی.
(۶)
راهی شدم تا ناکجا دنبال یارم روز و شب
یارم چه داند تا به کی در انتظارم روز و شب
مجنون بی‌لیلا منم از زندگی دل می‌کَنم
هر لقمه نانی خورده‌ام شد زهرمارم روز و شب
زخمی که بر دل می‌زنی کاری‌تر از خنجر شود
درمان دردم می‌کنی زیبا نگارم روز و شب
هر کندنی بی‌عشق او جان کندنی بیهوده شد
روحم جدا شد از بدن چون بی‌قرارم روز و شب
مهمان خوانم می‌شوی، خان را غلامت می‌کنم
در فکر صیدت بودم و کردی شکارم روز و شب
ما را اگر راضی کنی با بوسه‌ای از کنج لب
از شوق بوسیدن فقط جان می‌سپارم روز و شب.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی


1