شعرناب

گرگ و میش

گرگ و میش
احتشام الدوله ، عموی ناصرالدین شاه که حاکم بروجرد بود ، به تهران آمد و به حضور امیرکبیر رسید . امیر از او پرسید : وضع بروجرد چطورست ؟
حاکم جواب داد : قربان ، اوضاع به قدری امن و امان است، که گرگ ومیش ازیک جوی، آب میخورند. امیرکبیر پاسخ داد : من میخواهم مملکتی که من صدراعظمش هستم ، آنقدر امن و امان باشد که ، گرگی وجود نداشته باشد تا درکنار میش آب بخورد ، تو می گویی گرگ و میش از یک جوی آب میخورند . حاکم جوابی نداشت و سرش را پایین انداخت .
ازکتاب داستانهایی از زندگانی امیرکبیر، اثر مرحوم ، استاد محمود حکیمی ( رحمة الله علیه )


1