عبدالرضا مولوی شاعر نهاوندیآقای "عبدالرضا مولوی"، متخلص به "ماهور"، شاعر و مردمشناس لُر تبار، در هشتم دی ماه ۱۳۵۴ خورشیدی، در نهاوند به دنیا آمد. خانهی پدربزرگش، "ملاصفدر" محفل نشست و برخواست شعرا و ادبای شهر نهاوند بود و پدرش "علیرضا مولوی" نیز، فراگیری ادبیات و سرودن شعر را از دوران کودکی آغاز کرد که ماحصل آن، چاپ یک مجموعه شعر با عنوان «سرونازهای نهاوند» است. نخستین انجمن ادبی نهاوند در دههی هفتاد با نام «خلوت اُنس» دایر شد و عبدالرضا به عنوان جوانترین عضو انجمن، شروع به فعالیت کرد. در سال ۱۳۷۹ به استخدام در یکی از مجموعههای اداری، درآمد و مجبور به ترک دیار و عزیمت به تهران شد. با توجه به علاقه فراوان به مردمشناسی، رشته تحصیلی خود "مدیریت" را وانهاد و با تغییر رشته، مقطع لیسانس مردم شناسی و پس از آن فوق لیسانس این رشته را پشت سر گذاشت و به عنوان کارشناس ارشد مردم شناسی، از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. از او، چندین مقاله ISI در حوزه مردمشناسی به چاپ رسیده که هر یک قابل توجه است. وی، علاوه بر سرودن شعر و تحقیقات مردمشناسی، در نوشتن داستان کوتاه و رمان نیز فعالیت دارد. ▪کتابشناسی: - ستاره قطبی - انتشارات مقدس - ۱۳۸۴ - بلوتوث (داستانی کوتاه برای کودکان سرطانی) - انتشارات مهرراوش - ۱۳۸۷ - عشق و ابریشم - انتشارات مهرراوش - ۱۳۸۹ - جشن انگور ( این کتاب، در حوزهی مردمشناسی است و در آن، به تحلیل مردمشناختی آیین همسرگزینی و ازدواج در روستای قلعهجوزان ملایر پرداخته شده است.) - دختران زاگرس - انتشارات مهرراوش و... ▪نمونهی شعر: (۱) گم شدم در لابهلای شعرهای قرن هشت با سرود ناب چشمات معاصر میشوم چشمهایت مثل یک دیوان شعر نیمه باز با نگاهت گاه گاهی نیمه شاعر میشوم...! (۲) چرا نباید غصه خورد وقتی غصه دارد آرام، آرام وجودم را میخورد...!؟ (۳) میگویند بهشت زیر پای مادران است ولی من میگویم محال است که مادر بدون بچههایش جایی برود...! (۴) صبح جالیز پر از دلتنگی مردم ده در خواب کلبهها پوشالی خانهها بیبنیاد خرمن گندم و جو در آتش گردبادی در راه و «مترسک» افسوس سخت در دلهرهی رقص کلاهش با باد...! (۵) پدر بزرگم مردی آزادیخواه بود پیش از آنکه تیر بارانش کنند تمام شعرهایش را پای درخت انار چال کرد. من هیچ وقت... (۶) تنها یک شهاب سنگ بزرگ میتواند تکلیف خاورمیانه را با دایناسورهایش روشن کند وگرنه از مذاکره و گفتگو کاری بر نمیآید...! (۷) هر شب تا دیر وقت چراغهای اتاقم را روشن میگذارم! مبادا که سرزده... به شبنشینیام بیایی میگویم!!! تا مرگ چراغهای اتاقم را خاموش نکرده یک شب به دیدارم بیا...! گردآودی و نگارش: #لیلا_طیبی (رها)
|