شعرناب

دلتنگی

یادت را در خاطریادم جا دادم
سخت است جاگیر شدن به اجبار
درهای یادم راسفت ومحکم بستم نکند نیمه شبی پا به فرار بگذارند ،تمام یاد های تو ..
سهم من از تو همین یادم تو را فراموش است !!!؟؟؟
که هیچگاه فراموش نشد
گاهی انقدر دلم را تنگ ومچاله میکند که پیچشش داد فلک را در میاورد ..
با خود می اندیشم چرااا کسی انقدر دل می دهد که برای خودش فقط یک دل تنگ تنگ که هر چه تقلا کند چیزی درونش جای نمیگیرد .بماند؟
چه دلتنگی شیرینی... اما نه تلخ تر از زهر مار است دلتنگی من ،اخر هیچگاه تو را نخواهم دید ..
این روزها با من خیلی مهربانی میکند همراه وهمدمم شده است ..باور میکنی گاهی دلداریم میدهد خنده دار است مرا به صبوری دعوت میکند ..
گاهی نیمه ی شب از خواب بیدارم میکند ..(البته این را هم بگویم انقدر با هم صمیمی شده ایم که دیگر در یادم را محکم نمیبندم ..)دست در دست هم مرا به سمت کشوی میز می کشاند وآلبوم عکسهایت را بیرون میکشد وااای که نمیدانی چه حالی دارم .دانه دانه خاطره ها از یادت بیرون می آیند ومرا با خود به نا کجا اباد میبرند ..
کم کم باران وجودم شروع به باریدن میکند انقدر ارام میبارد صدای چکیدنش همچون موسیقی دلنواز دلم را ارام میکند چقدر هوا ابریست ..
البوم را کنار میگذارم ..هوای اتاق سخت تنگ میکند نفسم را ..
دستم را میگیرد تا کنار پنجره همرایم میکند .پنجره را باز میکنم گویا خدا هم دلتنگ شده است .هوا بارانی ایست عجب باران روح انگیزی..
تمام حرف هایت در ذهنم طنین انداز میشود ..
هیچگاه تنهایت نمیگذارم ..قول میدهم همیشه یار ویاورت باشم تو فقط باش تا ابد یک لحظه تنهایت نمیگذارم غافل از این که ابد تو چند سال بیشتر طول نکشید ..اما مرا تا ابد زندانی یادت کرد ..
ناگهان تمام بدنم به لرزه می افتد..اه که نفهمیدم چند ساعت مهمان یادت بوده ام گویا او به خواب رفته ومرا با هوای سرد بارانی تنها گذاشته ..پوزخندی میزنم وآرام پنجره را می بندم وازاو هم دلخور میشوم ..
این است حال واحوال من بعد از توووووو....


1