شعرناب

منطق حرفاش خراب ست می‌گوید بزش به کوه می‌رود و مرغش یه پا دارد

روزی برای تفریح و کمی هواخوری زدیم به دل طبیعت
رفتیم تا رسیدیم به جایی که زبان قشنگ طبیعت صدایش درآمد که خدا زیباست ، ای مردم ؛
نگاه کنید و ببینید و لذت ببرید
واقعا زبان همیشه در وصف زیبایی‌های خدا کوتاه و الکن است، پس بگذریم آنچه در تکلم ماست هم قاصر است
چون با تعدادی از دوستان رفته بودیم در حین آتش روشن کردن و آماده کردن غذا متوجه شدیم یکی مان کم ، از چشم‌ها غایب و از خاطرها دور و ناپیداست
این ور ببین، آن طرف نگاه ،شبحی در فاصله نسبتا زیاد
مثل اینکه سیاهه‌ای به درختی آویزان است ،ترسیدیم و سریع به سمت درخت دویدیم ناگهان صحنه‌ی عجیب در پیشگاه چشمانمان وا می‌داشت بهت هر نگاه عابری را خشک ، می‌سوخت شاید هم می‌ریخت خدای وجدان را ، به درون یا بیرون ،
از سر غم، شادی ، شکر نمی‌دانم
فقط صدای سو سوی هس نفسی شنیده می‌شد و بس،
رمقی باقی نمانده بود تا آهی کشیده شود بلند
این دوست ما کمی تنومند و بعبارتی طول و عرضش کمی در رفته و در آفسید
استاد روز قدیم می‌گفت : شکم صاحب آدمی ست نه آدمی صاحب شکم
دوست ما به شاخه‌ای آویزان و با زور شست داشت از درخت بالا می‌رفت تا شاخه‌ای را به دست می‌گرفت با پایش شاخه‌ای را می‌شکست که
بین زمین و آسمان معلق و سنگی بزرگ زیر پایش سبز شد
صدایش زدیم فلانی بیا پایین ، تو چه به این کارا، یه نگاه به این هیکل می‌انداختی و بعد انتخاب ، البته درخت بیچاره مثل دوست ما تپل بود و بالا رفتن از آن کمی راحت نشان می‌داد
او دیگر نه در راه پیش و نه به ره پس ، نایی برایش نمانده فقط پاها ،
آنهم با مشقت تکانی می‌خورد
کمک کردیم و پایین آمد
گفتم پسر خوب ! دلیل منطقی پشت این کارت چه بود ، داری !
علتی که اینهمه خسارت به این بی‌زبان رساندی، بگو؟
حالش که خوب شد ، یه نگاهی از سر تعجب ، تمسخر ، افسوس ، غرور راستش نفهمیدم
با صدای اولش نازک و آخر از ته گلو کلفت
_هیچی
_یه کم هوس کردم
دستی به سر زدم و گفتم ؛ خدا به خیر بگذراند
ما انسانها چقدر از این دلایل بی منطقی رنج می‌بریم بالاخره این نفهمی‌ها در اینجا به درختی بیچاره رسید و ببین وای ، به چه روزی انداختش
مثلی ست که می‌گویند ؛ «بزش به کوه بالا می‌رفت ، یا مرغش یه پا دارد»
دوست ما حاضر نبود حرف را تغییر و عملش را بی منطقی تحویل بگیرد
مثلی می‌گوید : «تو قوطی هیچ عطاری پیدا نمی‌شود»
گرچه در مورد حرف‌ها بکار می‌رود که بعضی از آنها ، آنقدر عجیب ، غریب و غیر قابل قبول اند که به قوطی عطار واگذار ، که باز در آنهم یافت نمی‌شوند
ولی خودمونیم خیلی از عمل‌‌هایمان اینقدر بی منطق اند که منطق هم خودش را بی منطق فرض ،
نه قوطی عطار بلکه کاسه‌ای فلسفه و منطق هم خالی از پاتق ،
و بی‌پاسخ اند
آروین ۱۴۰۲
مهر نگاه تان را سپاس
لبهایتان به لبخند ندای درون خندان
تا به وجدان صدای دلشان
نه
دل خود گوش کنید !
@@@
عقلم را
می‌آزمایم
شاید در پشت دهانم
چند سانت عقب‌تر از نوک زبانم
منطقی پیدا شود برای تمام حرفهایم


1