شعرناب

درباره شعر - آریا عینی

شعر تفصیلِ مرگ است: زبانی‌ست که از دهلیزِ اضطراب می‌گذرد و اگر گلویی را نفشارد و احساس انزجار و اختناق را در وجودی شعله‌ور نکند، می‌باید به آن شک کرد.
همانگونه که تاریکی، عدمِ نور است، زیبایی عدمِ امید است؛ شعر اگر مایوس نکند و اگر تیره‌روزی انسانِ عصرش را به رخ نکشد، دیگر چه دارد برای گفتن؟ به تعبیری: "ای شمایان که به این دوزخ پا می‌گذارید، از هر امیدی دست بشویید!"
شعر نیز به‌سانِ همین مرحله از دوزخی‌ست که دانته از آن می‌گوید. شعر لاشه(Une charogne) بودلر، بهترین مثال از این منزلِ دوزخی(شعر) است: روبه‌رو شدن با نعشِ یک زن، با تعفّنِ نیستی و سپس این تصویر را به انعکاسی از آینده و غایتِ خود پنداشتن. زیبایی یعنی همین!
در عصری که اسطوره مرده است، احساس شادمانی از دیدنِیک‌ گُل نمی‌تواند زیبا باشد، امّا اگر همین گل‌ به شلّاق‌ِ آتشینی مبدّل شود که پنجه بر اندامِ دشتی سوخته می‌زند، زیباست و التذاذآور. (عصرِ ما اینگونه تراژیک است)
شعر می‌باید خشمگین باشد. واژگانی که در یک آهنگ و احساسِ لطیف غوطه‌ورند، نمی‌توانند تشکیلِ یک شعر دهند، مگر اینکه خود را نفی کنند.(البته واژه به خودیِ خود شعر نمی‌سازد، شعر است که به واژه تشخّصِ شاعرانه می‌دهد)
شاعرانگی در 《عصر از خودبیگانگی》نمی‌تواند تسلیمِ یاس و پوچی نباشد. خدای این عصر از قول شوپنهاور تنها می‌تواند یک شیطان باشد و ستایش یا لعنِ این خدا در هر دو صورت زیباست، اما اگر از این خدای منفور، اسطوره‌ی خیر و نیکی بسازیم، خیر! (خدا در اینجا استعاره‌ای از اراده‌ طبیعت بود‌.)
شعروقتی زیباست که دشمنِ زیباییِ ایده‌آلِ جهان باشد.
ظهورِ شعر، اعلامِ ایمان به عدم است.
✍ آریا عینی


2