شعرناب

گل اقاقیا

دلم برای درختان اقاقیا تنگ شده است
فکر نکنم کسی باشد که از بوی خوش گلهای درخت اقاقیا سرمست نشود
در هر نقطه ای از جهان که باشی و درختان اقاقیا را با چشم ببینی
اول از همه بوی خوشش تو را مست می کند
هرچند بوی اقاقیا در همه جا یکسان نیست
اما در محیط معتدل و گرم-بویش- هر انسانی را، آنچنان سرخوش و سرمست می کند که دوست دارد لحظاتی را زیر درخت بماند و بوی خوش اقاقیا را نفس بکشد
آری
بوی گل اقاقی، چون بوی گل یاس، با نسیم پخش می شود و محیط را معطر می کند
بویژه هنگامی که کمر روز شکسته می شود و خورشید به سمت غرب می رود و غروب می کند
همینکه هوای اندکی خنک شد، بوی گل اقاقی، محله و شهر را سرشار از عطر می کند که حس خوش زندگی عاشقانه، در انسان شکوفا می شود
باغ ملی لنگرود که آنزمان به این شکل امروزی اش در نیامده بود، چند درخت نسبتن قطور اقاقیا داشت
و غروب ها همه ی عشق من و دوستان این بود، که زیر درختان اقاقیا بنشینیم و از بوی خوش گل اقاقی لذت ببریم
الحق که بوی خوشی داشت
و ما گاهی تا صبح زیر درختان اقاقیا می نشستیم و با عطر دل انگیزش، نفس در ریه می دادیم و معطرد می شدیم
نمی دانم و راستی نمی دانم که آیا هنوز آن درختان اقاقیا در باغ ملی لنگرود، قامت بلندشان را، افراشته دارند یا نه
اما وقتی در اینجا یعنی غربت، از زیر درختان اقاقی رد می شوم
با اینکه بوی اندکی شامه ام را نوازش می دهد. اما اعتراف می کنم نه آن بوی اقاقی لنگرود را دارد و نه آن طعم ِ صفا دهنده ی درون و بیرونت را که در لنگرود آن را نفس می کشیدی
اقاقیای لنگرود ِ جوانی ام، در کنار یاس های مست کننده، در هر غروب، دل انگیزترین بوهای خوش روزگار را داشت
و دردا چه غریبانه از همه ی این دلخوشی ها و خاطرات شیرینم دور هستم و فقط در خلوت خودم در این روزها، بوی خوش گل اقاقی و یاس را در خیالم نفس می کشم تا روزی رسد که من گلهای یاس و اقاقی را در شهر زادگاهم بو بکشم
چنین باد
احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )


1