شعرناب

فلسفه ی زندگی انسان

فلسفه ی زندگی انسان از گذشته ی بسیار دور تا به امروز برای او بگونه ای رقم خورده و برایش به ثبت رسیده که ذهن که منبع تمایلات و نیات و آرزوهای اوست محور اعمال و حرکات او برای رسیدن به هر مقصدی گردیده پایه گذار زندگی او نیز شده است ، وفراتراز ذهن برای یکایک قابل ادراک ودریافت نیست . اما فراتراز ذهن نیز جایگاهی برای یکایک انسان ها در انسان وجود دارد که در آن هرکس از ظلمت وتیرگی ذهنِ شرطی شده ی خود بطور کامل و مطلق و برای همیشه جدا می شود .
ذهن از موضوعات متفاوت و گوناگون اعم از مادی ویا معنوی ویا آمیخته باهم سوژه های متفاوت می سازد و فرد را به سوی آنهاروانه می کند که می توان هرکدام از این سوژه هارا واضح و روشن ، و آشکار وبی پرده با خیره شدن عمیق در خود دید . سوژه هایی چون مذهب گرایی ، قدرت ، ثروت ، ملیت و وطن پرستی ، آرمان گرایی و....و.... اما هدف واقعی مذاهب نجات انسان از همین (خودگرایی) ست ولی اغلب انسانها به دلیل عدم شناخت درست خود ووقوف نیافتن به حقیقت مذهب برای خود از آن ابزاری برای تضمین و بقای (خود) ساخته اند . وبقول شاعری
جمعیت کفر از پریشانی ماست
آبادی بتخانه زویرانی ماست
اسلام به ذات خود ندارد عیبی
هرعیب که هست از مسلمانی ماست
سوژه هایی که ذهن برای مردم می سازد به اندازه جمعیت نفوس در زمین بی شمار وگوناگون است . ذهن هنوز در انسانها پدیده ای ناشناخته و بسیار مبهم است وهنوز روان شناسان و متخصصین مغز نیز واقعیت ذهن ( آنچه هست) را درست نشناخته اند و آن را به عنوان یک ساختار مغزی می شناسند اما رویکرد و دفتار واعمال ذهن و تمامیت مغر انسان ، هنوز برای اغلب ناشناخته است .
مولانا وقتی می گوید
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
او به ماهیت وساختار ذهن شرطی شده وریزریز اعمال ورفتار فریبنده ی ذهن در خود ودر انسان پی برده و پرده از مقابل ذهن کنار زده و ذهن ورفتار آن را بدون پرده پوشی می بیند . آنچه مولانا می گوید هنوز هم در دوران معاصر که زمان رشد عقلانی انسان است ودرست ، ساختار فیزیکی مغز را نیز شناخته اند مفهوم گفتار مولانا هنوز به قوت خود باقی ست . چون حتی متخصصین مغز وروان شناسان صاحب نظر نیز به ماهیت واقعی ذهن درانسان آنگونه که واقعیت ذهن است از آن پرده برداری نکرده اند وبه آن پی نبرده اند . ذهن نقطه اتکاء آدمهاست ولی حرکات و اعمال ذهن وفکرِ منتشرِ از آن ، جز به شگرد ودسیسه آغشته نیست. ذهن اگرچه همان عقل آدمی و چراغ راه او ست وعامل پیشرفت و تحولات مادی انسان نیز هست اما کارِ ذهن جز خدعه و فریب نیست .
شخصیت های برتر وبرجسته ای چون حضرت موسی (ع) و حضرت عیسی (ع) و حضرت محمد (ص) و چون یوسف (ع) نمادی از حقیقت در وجودِ خودِ انسانند ، اما آدمیان هرگز نتوانستند با آن الگوهای فروزان ، حقیقت را در خود کشف کنند وبه حقیقت خود برسند وتنها با تکیه به آن شخصیت ها وتابو سازی از آن ها با دشمن آفرینی ، میدان جنگ و جدال و ستیز و همنوع کشی را برای خود در همه زمان ها وسیع تر کرده اند . حقیقت در وجودِ خودِ انسان است که نهفته است و تجلی می یابد و هرکس برای رسیدن به حقیقت ازلی باید با حقبقت درونی خود بی واسطه ، و بی سدومانع و حجاب ارتباط برقرار کند تا به خدای یگانه برسد . آنچه انسان را به سوی سراب ها هدایت می کند ، ذهن شرطی شده ی اوست و آدمی لاجرم باید برای دست یافتن به حقیقت ، خودرا از اسارت ذهن رها سازد . ذهن درآدمی چون یک نوار ضبط صوتِ است که موضوعی در آن می نشیند و ذهن از همان موضوع سوژه ساخته وهرکسی را گرفتار آن می کند . به عنوان مثال اعتیاد به سیگار ، سیگار سوژه ای ست که در ذهن ضبط شده وذهن فرد را اسیر تکرار آن می کند وبطور مداوم با یاد آودی آن ، به فرد مصرفش را تحمیل ویاد آودی می کند ، رهایی از اسارت ذهن کار ساده ای نیست و ذهن با یادآو ی مصرف سیگار حتی ترشح بزاق در فرد معتاد و کم حوصلگیِ فرد معتاد در موقع نیاز به مصرف آن بوجود می آید . یا ماده مخدری چون تریاک ، تریاک یک سوژه ی ثبت شده در ذهن است و فرد معتاد در زمان خماری ، باید از آن مصرف کند . در زمان نیاز به تریاک ، دردهای عضلانی ، بیحوصلگی گریبانگیر فرد می شوند . یک فرد معتاد به سیگار یا به تریاک ، ممکن است مصرف آن را کنار بگذارند ، اما سوژه ای که از سیگار و تریاک در ذهن آن افراد ثبت و ضبط شده به سهولت و فوریت از آنها جدا نمی شود وهمین امر ممکن است سبب بازگشت آنها باز به اعتیاد دوباره شود پس عادت به سیگار ، تریاک و مشروبات الکلی سوژه هایی هستند که در ذهن ما نفش می بندند و ذهن کرارا وبطور متوالی مصرف انهارا به ما یاد آودی می کند . تنها زمانی فرد می تواند از آزارِ آن سوژه ها جدا شود که بعداز زمان طولانی کاملا آن سوژه ها از ذهن بطور تدریجی ومصرف نکردن سیگار ویا تریاک، کاملا پاک شوند . عادتهای انسان ها بسیار زیاد وبی شمارند وبعضی از عادات جزء روند زندگی معمول مردمان گردیده اند ولی ریشه وعلت تمام آن عادت ها ، ثبت ذهنی یکایک آنها در افراد است . انسان با کسب خودآگاهی وخیره شدن مداوم به اعماق خویش ، می تواند ریشه وعلت عادت هارا در خود بازیابی وحتی خنثی وبی اثر کند . ما اعتیاد سیگار و مواد مخدر و مصرف الکل را سمّی تلقی کرده ایم ودیگران را از مصرف آنها منع می کنیم اما نمی دانیم ، یکایک عادت ها در ما ترفند وفریبِ ذهن شرطی شده هستند ، وذهن بااین شگرد ها ، هویت کاذبی را که برای ما ساخته در خود از آن پاسداری می کند . وتازمانی که واقعیتِ این موضوع برای فرد قابل ادراک نباشد ، ذهن با توجیهات سمّی خود صاحب خود را دچار گمراهی و انحراف ، و حفظ خود می نماید . ودرابتدا گفتیم فلسفه ی زندگی انسان قرنهاست که بدینگونه طراحی گردیده ودر یکایک افراد تا به امروز رقم خورده است .
عادت هایی چون قدرت طلبی ، زیاده خواهی وثروت اندوزی ، شهرت ونام آوری ، برتری جویی ، مذهب گرایی ( مذهب کاذبی که فرد برای خود ابداع می کند وگرنه نفس مذهب حقیقی توام با رهایی و نجات انسان است) ، مکتب و آرمان گرایی ، ملیت گرایی ، قومیت ونژاد پرستی و...و... تمام این گرایشها عادتی ست که فرد را در خود گرفتارکرده وذوب واستحاله ی خود می کند . ماهیت عادت ، همان ذهنِ ناقص است که فرد را ناخودآگاه در خود می پیچد و اورا درمانده و نگران یک عمر به بازی می گیرد .
انسان موجود آزادی ست اما آزادی واقعی انسان در کجا خودش را نشان می دهد ؟ آزادی وی رهایی از تمام این دام و بندهاست . دام وبندهای متعدد ومتکثر انسان سبب تعلق ودلبستگیهای او می شوند واین خودباختگی و تعلقات سبب ببگانگی هرکس با تمامیت خودش می شود . برای رهایی از اسارت باید از دلبستگی ها مطلقا کناره گرفت ؛
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است ....حافظ
انسان تا وقتی در دام ذهن شرطی شده اش گرفتار باشد دراسارت است وماهیت ذهن در فرد جز تعلق و دلبستگی نیست ونتیجتا فرد موجودی نگران و مضطرب می گردد . ماوقتی در فضای ذهن قرار داریم گیج و منگ و خسته و ملول و دچار سردرگمی و حیرانی هستیم و موجودی کلافه و سردرگمیم ، جز پیش پارا نمی توانیم ببینیم واندیشه مان دچار رکود وتیرگی ست ، ولی وقتی از ذهن رها گردیده و به فراتر از ذهن وارد می شویم ، طراوت و خرّمی و فرحی غیرقابل توصیف داریم وقدرت تفکر ، مارا تا بی نهایت رهنمون می شود . زندگی ولی در گروِ ذهن است و جدایی از ذهن امری ناممکن برای بشرمی باشد . اما می توان فراتراز ذهن را نیز بطور مداوم دراوقاتی از شبانه روز تجربه کرد . وتمام نشاط و خرّمی و سرور وخجستگی انسان با رهایی از ذهن شرطی شده است که نصیب او می شود . ذهن صندوق بی روزنی ست که ناخودآگاه و ناخواسته گرفتار آن شده ایم وهیچ منفذی به روشنایی در آن وجود ندارد و رنج واندوه و آلام بشری ازاسارت وی دراین صندوق بسته است . ما با خودآگاهی و تزکیه ی ذهنی خویش می توانیم در شبانه روز ، هم به فراتراز ذهن وارد شویم و دوباره به ذهن خویش برگردیم ودرابن تغییرو تحول است که ادراکی بی نهایت را شبانه روز در خود تجربه می کنیم .
فلسفه ی زندگی انسان در هرکجای زمین قرنهاست که توسط ذهن شرطی شده ی او برایش پایه گذاری و برنامه ریزی گردیده وترفند ناخودآگاه ذهن درهرکسی این است که فرد را اسیر ِ _خود_ ی کاذب می سازد که به سهولت برای آدمی قابل درک و فهم نیست که همیشه گرفتار آن باقی میماند وسعی در بقا و رشد وترقی آن در خود می نماید . دلیل سرگردانی ودر محاصره بودن انسان وعدم تعادل روحی وروانی وناهماهنگی و ناسازگاری او ، وداشتن یک زندگی پراز مشقت ، وسرشار ازفقدان ومحرومیت وکینه ورزی وزندگی جنگ طلبانه اش نتیجه و ارمغان کورِ ذهن شرطی شده اوست . هرکس بعداز تولد ناخودآگاه و جبری گرفتار فلسفه ای می گردد که مجبور به حفظ و بقای آن برای خودش می شود به همین دلیل رهایی از ذهن شرطی شده وفلسفه ی نادرست آن کار آسانی به نظر نمی رسد و اغلب ناخودآگاه ذوب واستحاله ی ذهن شرطی شده در خود می شویم . وتشخیص آن توسط ذهن ناقص برای هرکسی امری ناممکن است ، ذهن به دلیل نقص توانایی که دارد ، از درک حقیقت انسان و کشف واقعیت خود محروم است وتنها زنجیره ی انحصار و اسارت برای فرد مهیا می سازد . هرکس انتخاب خود را غایت خود تلقی می کند که این از ترفند و دسیسه های همان ذهن شرطی شده است. اما با اینهمه ، باکسب (خودآگاهی) و مشاهده ی رفتار واعمال ذهن شرطی شده در خود ، می توان به این خطای مسلم ذهن در خود پی برد وبا مشاهده ی روشن آن و رفتار فکر در خود ، خودرا ازاسارت آن برای همیشه نجات داد ....


1