ساعت خواب ساعت خواب فرزند : سلام ، خوبین ؟ پدر : سلام عزیزم ، من خوبم الحمدلله ، شما چطوری عزیز دلم ؟ فرزند : منم خوبم شُکر، اوضاع مرتبه ؟ پدر : مرتب " سکوتِ نسبتاً طولانی " پدر : چرا عزیزم حرف نمیزنی ، پول میخواستی ؟ فرزند : تماس گرفتم حالتونو بپرسم پدر: خدا کنه ایندفعه دروغت راست باشه، آخه بالاخره ساعتِ خواب هم درشبانه روز دوبار وقتِ صحیح رُو نشون میده ، چقدر بریزم به حسابت ؟ فرزند منتی گذاشت و گفت : من که حرفی از پول نزدم ولی حالا که خودتون دوست دارید ، دو سه تومن دیگه علاوه بر ماهیانه ، اگه بریزید برام ممنون میشم پدر: اینکه میگی حرفی از پول نزدم معلوم میشه که مثل اینکه این دفعه من اشتباه کردم، پس باشه چیزی به حساب واریز نمیکنم ، آفرین عزیزم ، معلوم میشه ایندفعه زنگ زدی حال بابا رُو بپرسی ، ممنون از لطفت . و سکوتِ مکرری که حکمفرما گشت باعث شد پدر بگوید : با بابا کاری نداری عزیزم ؟ فرزند : نه ، ولی اگه دو سه تومنی واریز میکردید به حسابم ، ممنون میشدم پدر توو دلش گفت: ای پدرسوخته، آرزو به دلم موند یه بار دروغات راست باشه، که انگار باید این آرزو رُو به گور ببرم و به فرزندش گفت : تا چند دقیقه دیگه واریز میکنم . و وقتی داشت میرفت واریز کنه بشکن میزد و با خودش زمزمه کرد : " قربون بند کیفتم تا پول داری رفیقتم " وبعد ادامه داد : همینکه هرچندهفته یک بار تماس میگیره ، همین غنیمته ، همین که می فهمم حالش خوبه ، عالیه و برام یه دنیا ارزش داره . خدا را شکر کرد و با لبخندی گفت : انشالله همیشه سلامت باشه ، ولی نا لوطی حتی یک بار هم بعد از خرده فرمایشی هاش ، گفتنِ اسم بابارُو چاشنیِ حرفاش نکرد، آخه اینجوری که پیش میره همش فکرمیکنم مأمورِ پرداخت مستمریِ کارگرِ تامین اجتماعی ام ، طوری صحبن نمیکنه تا لااقل فکر نکنم سلامِ گرگ کوچولوم ، بی طمع نیست . البته مهم پولش نیست ، مهم اینه که اون که هِی رجزمیخونه که مستقلم مستقلم ومنم منم میکنه وحتی برای من که باباشم قُپی میاد ، درحالیکه مدتهاست از آب و گل در اومده و یه چهارم قرن بهار رُو تجربه کرده حداقل طوری زندگی کنه که هِی از دیگرون نشنوه : ساعتِ خواب . بهمن بیدقی 1402/2/10
|