شعرناب

شاعرانه‌های شعر و شاعر ۷

شعر با خودش فکر کرد: «چقدر تنهایم!... قدیمی و تکراری شده‌ام، و دیگر کسی مرا زمزمه نمی‌کند! حتی شاعرم مرا فراموش کرده، همین جا مرا گذاشته و رفته است!»
و ناگهان شروع کرد به گریه کردن.
پرنده‌ای که داشت در آسمان پرواز می‌کرد شعر گریان را روی صفحه‌ی کاغذی تنها روی یک نیمکت خالی دید.
پایین آمد. روی نیمکت کنار شعر نشست و پرسید:«چرا گریه می‌کنی؟»
شعر علتش را گفت.
پرنده کاغذ را به نوک گرفت و با خود به لانه‌اش بر بالای یک درخت بلند برد. و با بال‌هایش شعر را نوازش کرد.
چند دقیقه‌ی بعد، اتفاقی عجیب افتاد:
هر واژه‌ی شعر به یک پرنده‌ی کوچک تبدیل شد.
پرنده‌ها پر کشیدند و تمام آسمان را پر کردند در حالی که ترانه می‌خواندند!
ترانه‌ای که پرنده‌ها می‌خواندند در همه جا پیچید، و جهان پر شد از زمزمه‌ی تازه‌ی شعری که خودش فکر کرده بود قدیمی و تکراری شده است!
شبنم حکیم هاشمی


1