بهمن ساکی شاعر اهوازیاستاد "بهمن ساکی" شاعر، نویسنده و پژوهشگر بختیاری، زادهی ۱۹ اسفند ۱۳۴۸ خورشیدی در اهواز است. ایشان در سال ۱۳۹۰ مدرک دکتری خود را در رشتهی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه شهید چمران اخذ کرده است. این شاعر تحصیلات دوره کارشناسی ارشد خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اهواز و دوره کارشناسی را در رشته مدیریت صنعتی دانشگاه شیراز به پایان برده است. دبیری و داوری در جشنواره شعر فجر، داوری در جشنواره سراسری پروین اعتصامی و دبیری در ادوار مختلف جایزه کتاب سال خوزستان و جایزه ادبی دانشجویی اهواز، جشنواره شعر خلیج فارس و شعر ولایی و دبیری جشنواره شعر دفاع مقدس و جایزه ادبی خوزستان از جمله فعالیتهای ادبی ایشان بوده است. ▪کتابشناسی: - یک آفتاب این طرفها - آهوان پیر، (مجموعه شعر)، كتاب نیستان ۱۳۸۱ - تا انتهای خستگی ماه، (مجموعه شعر)، نشر تكا، چاپ سوم ۱۳۸۷ - از حنجره کارون - شهری در آسمان - مجموعه کتاب پل، ۲۱ عنوان؛ گزیدهی شعر خوزستان، زیر نظر بهمن ساکی و علی یاری، نشر کلام، ۱۳۹۱ - با پریان گریخته از شیشههای عطر، (مجموعه شعر)، نشر نیماژ ۱۳۹۴ - نامهی خوزستان؛ در فرهنگ و ادبیات خوزستان؛ زیر نظر بهمن ساکی با همکاری فردین کوراوند و مجتبی گهستونی، نشر خوزان، ۱۳۹۵ - فرهنگ گونههای نوپدید در شعر معاصر فارسی، جلد نخست، (پژوهش ادبی)، عصر داستان، ۱۳۹۷ - فرهنگ گونههای نوپدید در شعر معاصر فارسی، جلد دوم، (پژوهش ادبی)، عصر داستان، ۱۳۹۷ - مکالمات شبانه؛ یک چند شعر کرونولوژیک، نشر خوزان، ۱۳۹۹ - شعر متامدرن؛ اختلال اضطراب پساپسانوگرا؛ سروده ام. اچ. فراست، (ترجمه)، نشر خوزان ۱۴۰۰ (به همراه سعید سپهری کیان) و... ▪︎نمونهی شعر: (۱) این چندمین شب است که من با تو نیستم این چندمین شب است که در شعله زیستم این عکس اول است که با هم گرفتهایم؟ من بیقرار مستی لبخند کیستم این عکس دوم است در آغاز تشنگی هم بغض آب قمقمهات را گریستم این عکس آخر است که لبخند میزنم این جا کمی شبیه به زخم تو نیستم؟ این عکس آخر است که با هم گرفتهایم از ترس مرگ نیست که در عکس نیستم بر سنگ تابناک تو رمزی نوشته است دیگر اجازه نیست کنارت بایستم امشب تمام خاطرهها را گریستم این چندمین شب است که من بیتو نیستم. (۲) [نامِ قشنگِ] شب شد خیال آمدنت را به من بده حسِ عزیز در زدنت را به من بده امشب شبیه عشق رها شو درون من روحِ شگرفِ بیبدنت را به من بده ای مثل صبحْ آمده از لمسِ آفتاب من سردم است پیرهنت را به من بده اینجا میان موزهی شب خاك میخورم یك شب هوای پر زدنت را به من بده من با تو گفتن از تو، تو را دور میشوم ای من، منِ همیشه، منات را به من بده حرفی نمانده است، ولی محضِ یك حضور فریادهای بیدهنت را به من بده مردن مرا نشانهی تلخیست، بعد از این نامِ قشنگِ زیستنات را به من بده. (۳) به فكر كودك بود، پرندهی بیبال در خيال كودك معلول... (۴) نشست بر سيم خاردار بادكنك با پرندهها (۵) چند قطره خون چكيده از سرخی پرچم بر پای بلند صبح... (۶) كو؟ كو؟ پرندهی بیپاسخ. (۷) چه میكنی اينجا؟ ميان اين همه زخم ای خندهی گم شده از شانزده سالگی رخسار... (۸) جيرجيرك كفش مرا جفت خود پنداشت تنها به خانه میرفتم. (۹) به جاي معلم در خواب مشقها را زلزله خط زد. (۱۰) آنان كه به سنگسار آسمان رفتند سرشكسته برگشتند. گردآوری و نگارش: #زانا_کوردستانی
|