شعرناب

شاعرانه‌های شعر و شاعر ۶

شاعر دلش می‌خواست شعرهایی بنویسد مثل معجزه!
از قلبش پرسید: « آیا می‌توانم شعرهایی بنویسم که از اعجاز سرشار باشند؟»
قلبش پاسخ داد: «شک نکن! ... اگر عمیقا به ندای من گوش کنی، در من پر از اعجازهایی‌ست که در شعرهایت منعکس خواهد شد!»
شاعر دستش را روی قلبش گذاشت و گفت: «پس یاری‌ام کن تا شعرهایی بنویسم سرشار از معجزه!»
سپس چهار شعر ویژه نوشت. هر کدام از شعرها خصوصیتی برجسته در خود داشتند:
شعر اولش که پر از رحمت و آرامش بود به آسمان رفت و ابر شد و باران واژه‌هایش بر دل‌های بی‌قرار بارید!
واژه‌های شعر دومش که پر از پیغام رسیدن بودند قاصدک شدند و در باد رفتند تا رسیدن مسافران را به منتظران خبر دهند!
واژه‌های شعر سومش که در آن از مرگ ظلم و ظلمت گفته بود ستاره شدند و بر متن تاریکی درخشیدند!
شعر چهارمش که پر از ایستادگی و صلابت و زیبایی بود یک درخت شد که واژه‌ها بر شاخه‌هایش شکوفه کردند و عطرشان در نفس‌ها پیچید!
شاعر که از اعجاز شعرهایش پر از شعف شده بود دوباره دستش را روی قلبش گذاشت و گفت: «از تو ممنونم، قلب شاعرانه‌ام!»
در همین هنگام حس کرد که تپش‌های قلبش دارند به زمزمه تبدیل می‌شوند؛ به زمزمه‌ی شعرهایش!
از آن به بعد قلبش دیگر نمی تپید، بلکه به جایش شعر زمزمه می‌کرد و هر شعر اعجازی بود که در جان شاعر می‌تراوید و از جان شاعر در جهان جاری می‌شد!
شبنم حکیم هاشمی


1