شعرناب

سگِ پاولوف


ایوان پیتروویچ پاولوف عصب‌شناس، فیزیولوژیست، روان‌شناس و پزشک روس ، تاریخ تولد: ۲۶ سپتامبر ۱۸۴۹، وفوت: ۲۷ فوریهٔ ۱۹۳۶
ایوان پاولوف (Ivan Pavlov) را می‌توان در کنار بی اف اسکینر از جمله سرشناس‌ترین روانشناسان رفتارگرا دانست.اکثر مردم با شنیدن نام پاولوف، به یاد سگ او می‌افتند. سگی که بزاق دهانش، موضوع بسیاری از آزمایش‌های پالوف بود.
در اوایل قرن بیستم به عنوان یکی از برجسته‌ترین فیزیولوژیست‌های دنیا شناخته شد. آزمایش اساسی که پاولف به واسطه آن معروف شد بازتاب شرطی یا انعکاس شرطی (Conditioned reflexx) نام داشت که بر روی حیوانات انجام گرفت و مبنایروان‌شناسی نوین قرار گرفت.
همچنین علاوه بر مطالعه درباره تشکیل پاسخ‌های شرطی، پدیده‌های دیگر مثل؛تقویت، خاموشی، تعمیم، تمیز، بازگشت خودبه‌خودی و شرطی‌سازی بالاتر نیز مورد پژوهش وی و همکارانش قرار گرفت .
پاولف سهم ویژه‌ای در شناخت رفتار غیر عادی اشخاص داشت و این مطلب را با مطالعه بر روی حیوانات و افراد بیمار انجام داد و بنیادی برای انواع درمان براساس اصول شرطی‌شدن فراهم آورد.
به طور خلاصه، شرطی‌ سازی کلاسیک (که بعداً توسط واتسون توسعه داده شد)، شامل یادگیری استفاده از محرک‌های غیر­شرطی که در حال حاضر پاسخ خاصی (به عنوان مثال یک رفلکس یا واکنش ­غیرارادی) را موجب می‌­شود، به همراه یک محرک جدید (شرطی شده) است، به طوری که محرک جدید پاسخ مشابهی را موجب می‌شود.
اگرچه نظریه پاولوف زیربنای روان شناسی علمی امروز قرار گرفته و بسیاری از بیماری های روانی و رفتارهای غیر عادی اشخاص را نیز می توان با این نظریه در افراد شناسایی ودرمان نمود . پاولوف با تحقیقات زیادی که برروی حیوانی چون سگش انجام داده نتایج خوبی درمورد شرطی شدن کلاسیک به دست آورده . وروان شناسان دیگری نیز چون تامسون روان شناس آمریکایی و بی اف اسکینر ، بعدازاو باادامه ی نظریه او شرطی شدن کلاسیک در انسان را نیز دریافته اند وامروز نظریات یکایک آنها بسیار برای درمان بیماری های روانی در افراد موثر و سودمند است .
آنچه پاولوف کشف نموده ، مشکل انسان آن نیست و هرگز مشکل اساسی انسان که قرنها گریبانگیر اوست ، با کشف این نظریه قابل شناسایی نیست . اگرچه ریشه ی تمام شرطی شدن ها در جانداران همان مغز است ، ترشح بزاق سگ پاولوف از مغز او نشات می گیرد ، وبسیاری از بیماری های روانی در انسان نیز از مغز نشات می گیرند . وقتی یک مرکز تولیدی با استفاده از رنگهای متنوع ، از تصاویر مختلف واز چهره های مشهور هنری برای جذب مشتری استفاده می کنند این عمل شرطی سازی کلاسیک است و کشف پاولوف برمحور این شرطی شدن و شرطی سازی کلاسیک است .
آنچه در انسان مد نظر ماست وباید روی آن کنکاش نمود وآن رادر خود کالبدشکافی کرد (ذهن ) است . بارها گفته ایم ، پرورش و تربیت خانواده و فرهنگ و ایدئولوژی وعقاید وباورهای هر کشوری نقش اساسی واولیه در شرطی شدن یکایک افراد در هر کشور را دارند . مرزبندی وتقسیم هرکشوری باهرنام و عنوان با فرهنگ و عقاید و آرمان های متفاوت کشورها با یکدیگر از سبب وعلت های شرطی شدن افراد آن کشور است . انسان موجودی آزاد ، و آرام وبی دغدغه است واینگونه آفریده می شود اما هرگز نمی تواند این برتری را در خود حفظ کند وبعداز دوران کودکی ، باترفندهای ذهن خودرا شرطی کرده و از خود موجودی دربند و نگران و مضطرب ودغدغه مند می سازد وعلت اضطراب و نگرانی انسان دور شدن وی از اصل و تمامیت خویشتن اوست . هرکسی از خود جدا گردیده وبه عوامل بیرونی تکیه میدهد . یک هندی با فرهنگ و عقاید و آداب ورسومی که دارد . افرادی که در کشور هند زندگی می کنند ناخودآگاهانه در چالش شرطی شده گی گرفتار می شوند . کشور ترکیه ، عراق ، عربستان ، ایتالیا ، انگلستان ، فرانسه و .....و.... یکایک این کشورهاکه آموخته های متفاوتی دارند و به عنوان فرهنگ به یکایک افراد خود تلقبن و تحمیل می کنند ، یک چینی یک عرب یک فرانسوی یک پرتقالی اولین چیزی که در ذهن آنها رسوخ کرده و آنان را گرفتار می سازد ملیت گرایی آنهاست . ملیت گرایی را ما ، در سرودهای ملی ومیهنی اغلب کشورها می توانیم ببینیم . اصولا ورزشها و المپیک ها بر محور ملیت گرایی افراد کشورهاست که در هرسرزمینی انجام می شود . ملیت گرایی اولین حصاری ست که ذهن را در افراد قفل کرده وافراد را به انحصار خود در می آورد . باملیت گرایی ، قومیت و نژاد پرستی ست که در اسارت افراد شکل می گیرند واین دو پدیده باعث بوجود آمدن فاصله ودرّه ای هولناک میان افراد بطور گروهی در هر کشوری می شوند . آنچه بعداز ملیت گرایی در کشورها نقش بازی می کند ، عقیده و باور و مذاهب اکتسابی در میان مردم کشورهاست .
آنچه را پاولوف کشف می کند یک عارضه است که مشابه آن را دکتر علی شریعتی در کتاب الیناسیون(الینه شدن انسان ) درباره خودباختگی انسان با مشاغل مطرح می کند . اما یک قدم مهمِ روان شناختی ست که شاید بتواند مقدمه ی نفوذ به صخره ی ذهن وشکافتن آن در خود برای شناخت خویشتن خود برای هرکسی باشد . در حالی که شرطی شدن کلاسیک پاولوف بعداز یک قرن امروز ابزاری تبلیغاتی نیز برای سودآوری بعضی ها شده است . شرطی شدن انسان نیز قرنهاست که توسط عرفان کشف شده و جلال‌الدین محمد بلخی (تولد در ۶ ربیع‌الاول سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ ) در دیوان شمس تبریزی و دیوان مثنوی معنوی جای جای پرده از آن کنار زده ولی متاسفانه برای اکثریت قابل درک تا به امروز نبوده است.
پاولوف با آزمایشاتی که برروی حیوانی چون سگ سالها انجام داد ، توانست شرطی شدن سگ را دربرابرغذا ، و صدای زنگی که برای اعلام غذا بصدامی آمد و ترشح بزاق سگ به اثبات برساند . انسان نیز موجودی شرطی شده است ودلیل شرطی شدن آدمی ذهن اوست که اورا شرطی کرده و به محاصره ی خود در می آورد . ذهن شرطی شده محصول جامعه و کشور وفرهنگ حاکم بر هر کشوری ست که ناآگاهانه به یکایک افراددر هر سرزمینی تحمیل می شود . ذهن با جاه طلبی (قدرت) و زیاده خواهی (انباشتگری ثروت ) با شهرت و شهوت پرستی ، باعقاید وباورهای متکثر ، بامذاهب ذهن ساخته ی خود افراد را شرطی می کند . وتازمانی که ذهنِ شرطی شده در وجود هرکسی هست ، فرد ناخودآگاه برده ای مطیعِ ذهن شرطی شده خویشتن است و ذهن شرطی شده از او ابزاری ساخته است . ذهن شرطی شده ی ما یک کلاف سردرگم است که همه را در خود اسیرمی کند وآدمی جرات وشهامتِ مشاهده و شناسایی این جرثومه را به دلیل حقه ونیرنگهای همان ذهن از دست می دهد . اگر یک روان شناس متخصص بینشی عرفانی داشته باشد ، یعنی ابتداخود وی درک کند که انسان از نظر ذهنی موجودی شرطی شده است ، شاید بتواند از نظر علمی نیز شرطی شدن انسان را رمز گشایی کند .آنچه که بسیار مهم است وناخودآگاه در هرکسی اتفاق می افتد ، شرطی شدن اوست که در این زمینه صورت می گیرد . وهمین اتفاق مهلک پرده ای تیره گردیده و چشم افراد را در مقابل خودشان می بندد و فرد را از دیدن درستِ خودش محروم می سازد .
انسان در پشت ملیت گرایی ، قومیت و نژاد پرستی و هر عقیده و آرمانی برای خود هویتی می سازد وتمام عمر سرگرم رشد وحفظ این هویت در خود میشود . اما این هویت حقیقی وواقعی او نیست . بلکه هویتی بدلی ست که انسان ناآگاهانه بر گُرده ی خودش سوار کرده ، هدف واقعی تمام ادیان و مذاهب نیز نجات انسان از همین مخمصه وسرگردانی وخودباختگی است ، ولی اغلب ما حقیقت دین را نیز هرگز درک نکرده ایم ، چون خودِ واقعی مان را هرگز نتوانستیم بشناسیم . بلی ؛ مسبب تمام این فعل وانفعالات ذهن شرطی شده در فرد است که وی را چون برده در اختیار خود دارد .
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زان کبودت جمله عالم می نمود .....مولوی
حرف مولوی با یک نفر یایک گروه و یک ملت نیست ، بلکه با تمام انسان های زمین است که از فضایی روشن به سیاهچال تیرگی گرفتار شده اند .
شیشه ی کبودی را که مولوی به آن اشاره می کند چیه ؟.... بهشت یافضای روشنی که بشر در آن بوده چیست و کجاست ؟........ وسیاهچال تاریکی که در آن گرفتار شده چیست ؟..... وچرا آدم از سرزمین امن و آرامش خویش به سراب ناامنی و ناآرامی فروغلطیده و راز آن چیست که هنوز نمی تواند راز آن را بیابد تاخودش را از سراب نجات بدهد ؟.....
سرزمین امن و آرامی که آدمی از آن جداشده ، تمامیت اوست یاعقل کامل که در وی وجوددارد و فضای بسته ای که در آن گرفتار گردیده ، ذهن شرطی شده اوست . هرکسی ودر هرکشوری وبا هر فرهنگ و مرام و آیینی ، دردوران کودکی با تمامیت خویش (عقل کامل) در ارتباط است . اما بعداز دوران کودکی براثر غلبه فرهنگ و باور وعقاید جامعه ی خویش بروی ، ناخودآگاه به اسارت ذهن خویش در آمده ودر آن فضای بسته دچار رقابتی کور در جامعه اش می شود وبعداز این است که کاملآ تمامیت خودرا به فراموشی می سپارد . یعنی اتفاقی که در آدمی ودر هرکسی ناخودآگاه صورت می گیرد یک اتفاق وحادثه ی مغزی ست . وآدمی از ادراکی کامل وبی خطا ومصون از انحراف برخوردار است ، اما دچار ادراکی جزیی وناقص و اسیرِ خطای پندار می گردد . این اتفاق شوم برای کسانی که ذهنی روشن داشته باشند با مشاهده ی اعمال و حرکات فکر و ذهن در خود قابل ادراک و مشاهده است وخواه ناخواه بسیاری افراد در روی زمین با رسیدن به حداقل خودآگاهی می توانند عملکرد فکررا در خود مشاهده کنند . وکسانی نیز خودرا بارسیدن به خودآگاهی ومشاهده و مراقبه از اسارت ذهن در خود نجات می دهند . بارها گفته ایم که انسان موجودی آزاد آفریده شده است ومنظور ازاین آزادی ، آن آزادی که آدمیان در قبال یکدیگر از هم می گیرند و با جدال وستیز آنها که آن را ازدست داده اند برای بدست آوردنش مبارزه می کنند نیست ، چون این آزادی ، آزادی غایی و واقعی انسان نیست . بلکه آزادی واقعی انسان رهایی از اسارت خویشتن است که با بچنگ آوردن آن ، انسان به آرامش و امنیت و ایمنی ، وبی دغدعه گی وبی اضطرابی می رسد . بلی ، آزادی واقعی هرکسی رهایی از اسارت خویشتن است وتا آدمی در اسارت خود باشد ، موجودی همچنان نگران ، دغدغه مند ، مضطرب و آزرده خاطر است . ومنشاء ستیزوجدالهای او همین نگرانی و دغدغه مندی و اضطراب ا وست . بارهایی از اسارت "خود/ذهنِ شرطی " وکشف تمامیت خویشتن است که انسان به بهشت آرامش خود چنگ می اندازد . و"خود / ذهنِ شرطی" همان شیشه ی کبودی ست که چشم مارا کورونابینا کرده ، وزمین تاریکی ست که در آن آدمیان کورکورانه در دشمنی وعداوت ودر تقابل مداوم با یکدیگر هستند . بارهایی از اسارت "خود/ذهن " است که پرده از چشم هرکسی افتاده و چشم آدمی به آفاقی دیگر گشوده می شود ، انسان به درک و کشف مداوم حقیقت نائل می شود .
ماوقتی از اسارت "خود/ ذهن شرطی شده " خودرا خلاص کرده باشیم راهِ واقعی مان را پیدا کرده ایم ، که به همین دلیل در آرامش و امنیت به سر می بریم وبا کسی جدال نداریم . ولی وقتی در اسارت "خود " هستیم ، مبارزه ی ما برای آزادی ، برای رشد وبقای "خود " است . یعنی یک انرژیِ کور در ما ، مارا برای بقای خودش گرفتار یک دور باطل نموده و با عناوین وبرچسب های متفاوت درخود تحریک کرده و به پیش می راند . ونیرویی که مارا تحریک کرده وکورکورانه ( بابرچسب های مبارزه ، آزادی ،عقیده ، باور و ایدئولوژی وغیره....) به جلو می راند ، همان ذهنِ کودن وابله ماست که وقتی بطور عمیق در خود نگاه کنیم ، می بینیم این ماییم که موجودی سرسپرده و بی اختیار دربرابر ذهن خود هستیم . اما چون ذهن برما غلبه پیدا کرده جرات وجسارت مشاهده ی آن را از دست داده ایم وتوان از هم پاشیدن آن را نداریم .
هرکسی با شناخت واقعی خود ( شناخت ماهیت ذهن و مشاهده ی عملکرد فکر در خود ) می تواند به خودآگاهی واقعی رسیده و با محو نمودن دخالتهای کورِ ذهن ، ومراقبه ی مداوم ، خودرا از اسارت ذهن شرطی شده خود برای همیشه مصون ودرامان نگاه دارد . و همانگونه که گفتیم ، آزادی واقعی برای هرکسی همین است . پس تمام رفتار و اعمالِ ذهن و بصیرت را می توان با رسیدن به خودآگاهی ، در خود بطور مداوم وبی وففه دید .
شیشه ی کبودی را که مولوی به آن اشاره می کند چیه ؟
ذهنِ کورو کودن خود (یعنی مااسیرِ بی اختیارِ لاطائلاتی در ذهن خود شده ایم که همه ی اینها می توانست در ذهن ویادرحافظه ما وجود نداشته باشد ، ودرکودکی وجود نداشته است ) ورمز نجات ما آن است که خودآگاهانه این انباشته های دروغین و کاذب را از ذهن خود بیرون بریزیم .چون ذهن محدوده ، هیچه ، ولی قرنهاست که هرکسی گرفتار این مرکز کاذب در خویشتن است .
بهشت یافضای روشنی که بشر در آن بوده چیست و کجاست ؟
تمامیت ویکپارچگی خویش (عقل کل) این پاره از وجود انسان مبرای از هر انباشته ای ست . هیچگونه تضاد وتناقصی را نمی شناسد ، هیچ رنج و اندوهی گریبانگیر آدمی نمی شود ، تمامیت ما از هر آز و کینه و حسدی مبراست . فضایی روشن دراختیار ماست که اززاویه ی آن جهان وهستی را روشن می بینیم .
وسیاهچال تاریکی که در آن گرفتار شده چیست و کجاست ؟
"ذهنِ شرطی شده /خودِ " کاذب ودروغینی ، که ماهیت واقعی وشخصیت حقیقی مانیست ، ناآگاهانه و ناخودآگاه در ذهن ما ( به دلایل متفاوت )جای گرفته ورشدیافته و همین نقطه ی کوروتاریک وکودن اختیار مارا در چنگ خود دارد .
وچرا آدم از سرزمین امن و آرامش خویش به سراب ناامنی و ناآرامی فروغلطیده و راز آن چیست ؟
وپاسخ آن روشن است ، ناآگاهی از خویشتن وعدم کشف خویش ، وبه دنبال سراب ها خودرا روانه نمودن ، وراه حل نهایی برای هرکس ، شناخت خویش وبازگشت به خویشتن است .واین تحول ، مقدمه است برای هرکسی با هر اندیشه و آیین و مرامی ، وهر شغل ودرجه و منصبی ، اگرچه غایت است اما سرآغاز زندگی ست .....ذهن درهرکسی گرفتار تعارض وتضاده ، محاسبه گره ، اسیرِ سودوزیانه بخاطر همین از دشمن سازی و تقابل بر حذر نیست اما آدمی با رهایی خودآگاهِ از ذهن شرطی شده با عقل کامل در خود ارتباط برقرار می کند ولذا از هر تناقض وتضادی رها می شود ، دیگر محاسبه گر نیست ، سودوزیان را نمی شناسد . ودشمنی و تقابل کاملا از اعمال او جدا می شود . ذهن در تمام فراز ونشیب ها هرکسی را گرفتار رنج و غم ، واندوه و مرارت می نماید ولی فردی که از ذهن رها می شود ، دیگر گرفتار رنج و غم و مرارت و اندوه نمی شود . اما تمام این ها به ذهن ما القاء و تحمیل شده اند ، چون ذهن هرکسی در کودکی چون آینه ای شفاف و صیقل یافته است وهیچ انگیزه ای که بخواهد محرک فرد برای پیش راندن او باشد وجود ندارد . چرا می گوییم ذهن لبریز از تناقض وتضادِه ؟....(چون ذهن همان تمایلات و آرزوی آدمی ست . در مقابل آن بصیرت درهر کسی وجود دارد که نفس و ماهیت تمایل و آرزوهارا می بیند ودرمی یابد که تمایلات ، هیچ نیستند . شکل گرفتن تمایل در ذهن و مشاهده ی بصیرت یک تناقض است . اما ذهن هم بیکار نمی نشیند ، سعی می کند که پرده ای ستبر دربرابر بصیرت فرد باشد که قدرت مشاهده و تشخیص بصیرت را از او بگیرد ... خوب به این واکنش و عکس العمل و جوشش های فکری توجه کنیم، تمام اینها تناقضاتی ست که هر کس در خود ناآگاهانه گرفتار آنهاست . وزندگی یکایک افراد شکل گرفته ازفشار جبریِ غیر قابل تحمل این تناقضات است که به دوزخ تبدیل گشته وانسان قرنهاست که گرفتار این برزخ شده که هنوز علم ودانشش هم نتوانسته اورا از این گرداب نجات بدهد.....)
ذهن سعی می کند هرکه را اسیر تمایلات در خود نموده تا خودش که انباشتی از امیال و تمناهااست همچنان محفوظ بماند ، اما بصیرت انسان هرگز اسیر تمایل و آرزوها نمی شود . امیال و تمنا وآرزوهای ما ، که جزء افکار ما هستند در ما یک واکنش و عکس العمل ذهنی (مغزی) اند که مارا توسط ذهن ، ناخودآگاه تحت سیطره خود دارند وبه سوی برآورده نمودنشان به حرکت در می آورند . ونیرویِ مقابل و مغایرِ آن ، بصیرت درماست که آن هم یک واکنش وبازتاب مغزی ست و ناخودآگاه در ما شکل می گیرد . که مخالف ودر تعارض با ذهن است . نفسِ همین تغایر ودوگانگی مارا اسیر تعارض وتناقض می کند که همیشه با ماست . و همین تعارض سبب خصم آفرینی ودشمن سازی وایجاد تقابل در میان ما مردمان می شود . ذهن و بصیرت دو نیروی متعارض و پیوسته ومداومند که در انسان بطورمرتب در جوشش وفعالیتهستند .
جان گشاید سوی بالا بال ها
تن زند اندر زمین چنگال ها ....مولانا
مولانا تحت تاثیر ادبیات سنتی که اندیشه ای معمول در ضمیر و برزبان اندیشه مندان معنویت گرای زمان او نیز هست(درزمان وی ذهن را جان وروح می پنداشتند ) این پیام را در شعرش می آورد . شایداو بصیرت را درانسان جان وروح تصور نموده ، و ذهن را تن و جسم بیان کرده باشد . در حالی که این دو فعل از افعال وعکس العمل های مغز درانسانند . وبروز همین تعارض وتقابل (ذهن وبصیرت)در آدمی اورا موجودی مضطرب و نگران ساخته است . واین تعارض پنهانی هیچگاه از آدم جدا نمی شود .
پس این ذهن شرطی شده است که هرکسی را گرفتار تعارض وتقابل در خودش می کند ، آرامش انسان را ازاو می گیرد واز هرکسی موجودی مضطرب ونگران و پردلهره می سازد .
ذهن معجون فریبکار ی ست ، هرکسی را مطیع خود می کند . ذهن از من یک ابزار می سازد ( بی هویت وبی اختیار و اراده ... اراده ای که در من شکل می گیرد این اراده ی ذهن است و اختیاری را نیز که ما آن را در جبرو اختیار انسان ، اختیار خود تلقی می کنیم ، اختیار ذهن است ولی تشخیص رویکرد ذهن واراده و اختیار آن کاردشواری ست)ومن بدون آنکه بتو انم به ماهیت اعمال خود پی ببرم مطیع و فرمان پذیرِ ذهن برای انجام مقاصدش می شوم وتا زمانی که من در بند وگرفتار ذهن شرطی شده ی خود ناآگاهانه وناخودآگاه باشم موجودی سرسپرده به ذهنم و ابزاری بی اراده دردست واکنش وبازتابهای کورِذهنِ خود . هرقدر بیشتر ذهن را در خود واکاوی می کنیم ، حرکات ذهن مارا بیشتر وبیشتردچار حیرت می سازد.
سوالی که برای هرکسی ممکن است پیش آید ، این است ؛
آیا این دو فعلِ متغایر ودر تعارض باهم از یک نقطه از مغز تراوش می کنند ؟ یاخیر
بصیرت یعنی ؛ بینش ، بینایی و روشن بینی البته توام با هشیاری ( بصیرتبهمعنیدانائی و هوشیاری است، نسبتبصیرتبه نفس مثل نسبت بصر به چشم است. حتیبصیرتبهمعنیبذل توجه به چیزی و دقت در آن و تأمل در مورد آن است. شخص بصیر بهمعنیدانشمندی است که ظاهر و باطن اشیاء را بی‌کم و کاست می‌شناسد. تبصّر و استبصار بهمعنیتأمل کردن و آگاه شدن وبصیرتداشتن است..) جایگاهی از مغز کارش فقط بصیرت و مشاهده است این جزء از مغز جز بینایی و مشاهده وبصیرت انجام نمی دهد . وانسان را باخودآگاهی از گرفتار شدن در چالشهای ذهن دور می کند . اما ذهن در هرکسی کارش فعلیت بخشیدن به افکار اعم از افکارِ خوب ویا بد است *. وما تازمانی که گرفتارِ ذهن در خود باشیم به هیچ وجه نمی توانیم بابصیرت مغز ارتباط برقرار کنیم اما زمانی که خودرا از ذهن کاملا رهانموده باشیم با قسمت بصیرت مغز ارتباط برقرار می کنیم . نتیجه ای که می توان گرفت این است ، ذهن و لایه بصیرت مغز کاملا منفک وجدای از هم اند وبا این تعارض و دوگونگی نمی توانند ازیک نقطه نشات بگیرند . پس از دوقسمت مغز هرکدام تراوش می کنند . کارِ ذهن فعل وانفعال است اما کارِ بصیرت فقط مشاهده وبصیرت و دیدن است. ذهن با مشاهده کاملا محو می شود ، ولی بصیرت ماهیتا، مشاهده است.
ذهن بطور مرتب برای ما چالش ساخته ومارا گرفتار چالش های خود می کند ( دست یابی به امیال و تمنا و آرزوها ، سرسپردن به عقاید وباورها ، ایجاد ترس و نگرانی در ما ، بروز مخاصمات در میان مردم و....و.... همه اینها چالش های ذهن در آدمی هستند که ذهن بطور پیوسته کارش مانع تراشی ست . اما بصیرت انسان تمام ابن چالش و موانع را باحضورش کاملا پاک ونقش بر آب می کند وخودآگاهی باعث می شود این چالش ها هرگز به فعلیت درنیایند . وآدمی از اسارت آنها رهایی بیابد . مشاهده خودآگاه اعمال و رفتار ذهن در خود ، ذهن را از فعلیت باز می دارد و قدرت مشاهده ، خودآگاه و ناخودآگاه درهرکس اراده باالفعلی ست که ذهن را بطور مداوم محو می کند واز جوشش افکار باز می دارد . دیگر جوشش افکار سمّی در ذهن شکل نمی گیرد. وفرد دراین فرآیند بطور پیوسته آرام آرام است . ودراین آرام بودن با قسمت بصیرت ومشاهده گرِ مغز درارتباط قرار می گیرد .
مادچار یک تعارض درونی در خود هستیم واین تعارض هرکسی را دچار شکنندگی و محاصره پذیری می کند ودلیل آن تقابل ذهن شرطی شده ی ما با بصیرت در ماست. وقوع این دوفعل هرکدام یک تراوش مغزی اندو مشاهده ی خودآگاه ذهن شرطی شده در خود ، می تواند مارا از اسارت ذهن شرطی شده برای همیشه رها نماید . ورهایی از ذهن شرطی شده ، هرکسی را به آرامشی شگفت می رساند که تمام آرزو و نیاز انسان نیز همین است . انسان موجودی شرطی وبرنامه ریزی شده است و ذهن اوست که وی را دچاراین عارضه نموده ، برای رهایی اراین عارضه باید خودرا از اسارت ذهن ، نجات داد . اعتیاد به هر چبزی نوعی شرطی شدن ذهنی ست که بسیاری افراد به آن مبتلا می شوند . بعضی از اعتیادها بارِ ارزشیِ بالایی در جامعه پیدا کرده اند و ذهن با سوء استفاده از آن ،فرد مبتلا را در بند آن اعتیادها بطور مستمر نگاه می دارد .
معمایی که قرنها در انسان برای انسان حل نشده با کشف پاولوف ( شرطی شدن کلاسیک) وروان شناسان متبحر بعداز وی که به انسان نیز تعمیم یافته احتمال بالایی دارد که در آینده روان شناسان عرفان گرایی که مسلط به علم روان شناسی ودارای بینش عرفانی باشند ، بتوانند با وقوف یافتن به خوبشتن و پی بردن به زیرکی های ذهن در خودشان مشکل شرطی شدن ذهنی انسان را باز گشایی کنند . وانسان را برای همیشه ازاین دام اسارت ننگین رهاسازند .
آدمها ابزاری به نفع خود ودیگران ، در دست یکدیگر ند ، که این ترفند ذهن در هرکسی ست و سبب زیانِ انسان است . بلکه یک ضایعه ی غیر قابل جبران است که افراد را گرفتار خود کرده . ولی هنوز درک این واقعیت برای اغلب میسّر نمی شود .
دوستان عزیز اگر به غلط هایی تایپی در مقاله برخورده اید پوزشم را بپذیرید
۰
۰
۰
___________________________
* ذهن فرماندهی مقتدر وکور است ومجوز هرعملی خطا وناصواب و درست را به انسان می دهد اما بصیرت درانسان نیرویی باز دارنده است وهرکسی را دربرابر اعمال ناصواب هشیار نموده واز انجام عمل باز می دارد.


1