بلبشوی ترجمهفیلسوفان یهودی و مترجمان سکولار اسناد ۴ مرجع علمی، سیاسی و امنیتی ایالات متحده شامل کاخ سفید، آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا، شورای برنامهریزی روانی و آکادمی علوم سیاسی آمریکا گویای آن است که در عملیات PSB به عنوان بزرگترین عملیات جاسوسی آکادمیک قرن بیستم، «علوم انسانی، نافذترین حوزهی جنگ نرم» و «ترجمه کتاب، سلاح تبلیغات استراتژیک» به شمار میرود؛ چراکه میپنداشتند «یک کتاب ممکن است به عظمت یک نبرد باشد» و مترجم نیز مثل «چرخ کوچک یک سلسله وقایع مهم.» از منظر آنان، اولین گام براندازی یک نظام دینی با گسترش «فلسفه سیاسی سکولار» و از راه «ترجمه» برداشته میشود، چنانکه هانا آرنت یهودی، فیلسوف CIA میگفت «گسترش علم سکولار به فروپاشی هرگونه سازمان دینی یا حکومت مذهبی میانجامد.» از قضاء، در دهه اول پیروزی انقلاب اسلامی (۱۳۶۸ – ۱۳۵۸) بزرگترین جدالها در همین دو حیطه رقم خورد. کارل مارکس جمله جالبی داشت و میگفت «همه رویدادها دوبار به روی صحنه میآیند؛ بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی.» این اتفاق، دست کم پیرامون پروژه «جنگ نرم» ابتدا در اروپای شرقی و سپس در ایران افتاد. حلقهی «مترجمان سکولار» از سال ۱۳۵۸ میکوشیدند تا فیلسوفان یهودی مانند هانا آرنت، سِر کارل پوپر، سِر آیزایا برلین، ریمون آرون، توماس کوهن و… را که بزرگترین فیلسوفان سیاسی و کارگزاران سرویسهای جاسوسی لیبرال برای اجرای عملیات PSB بودند، نه تنها به مرجعی برای «نخبگان دانشگاهی» و «روشنفکران دینی» تبدیل کنند، بلکه زیرساختهای اندیشه «اصلاحات» را بر مبنای فلسفهی آنان بسازند. چنین ادعایی، هولناک اما واقعی است، چون تحلیلگران CIA معتقد بودند: اگر قرار است که پرانتز سیاه «توتالیتاریسم اسلامی» در ایران بسته شود، جامعه مدنی ایران نیازمند آموختن از تجربه و اندیشهی فرزانگانی چون «هانا آرنت»، «کارل پوپر»، «ریمون آرون»، «واسلاو هاول» و … است که اندیشه و عملشان در شکست توتالیتاریسم (استبداد) نقش بسیار مهمی داشت. گرچه هر روز اسناد تازهای از رسوایی «جاسوسی آکادمیک» این فیلسوفان یهودی در رسانههای جهان منتشر میشد، اما از دهه ۱۳۶۰ سقف ایدئولوژی اصلاحات در ایران بر ستون اندیشههای آنان قوام یافت و اصلاحطلبان، سرانجام پوپر و آرنت و برلین را به عنوان سه پیامبر یهودی «آرمانشهر آزادی» پذیرفتند. از سوی دیگر، آثار برگزیده سازمان سیا و اینتلیجنس سرویس در زمینهی هنر و ادبیات مانند رُمانهای جرج اورول، آرتور کستلر، جان اشتاینبک و هاینریش بل یا پارهای از نوشتههای آندره ژید و گراهام گرین توسط همین مترجمان سکولار به بازار کتاب ایران راه یافت. حلقهی مترجمان سکولار با پیشبرد پروژه ترجمه آثار علوم انسانی و فرهنگ غرب، خیال بازسازی سکانسهای آغازین بزرگترین عملیات جاسوسی قرن بیستم (PSB) را در تهران داشتند. گویی پس از انقلاب، سکولارها گیج و گنگ، ناگهان پیرو «مارکسِ یهودی» -نه مارکسِ فیلسوف- شدند و میخواستند تاریخ را دوباره روی صحنه بیاورند؛ هرچند که اینبار تلاشهایشان مثل یک فیلم کمدی از آب درآمد. این «کمدی سکولار» زادهی تخمینها و تحلیلهای غلط آنان بود که ریشههای تاریخی آن به دهه ۱۹۴۰.م باز میگشت. هنوز بوی تعفن جنازههای جنگ جهانی دوم در ویرانههای شهرهای اروپا به مشام میرسید، اما روسها و آمریکاییها به یک جدال فرهنگی عظیم پا نهادند. از یک سو، شوروی در پایتختهای اروپایی «خانههای فرهنگ» مجلل و شیک تاسیس میکرد، کافههایش را با اثاثیه عتیقه و فرشهای زیبا میآراست و تالارهای لوکس برای مطالعه اختصاص میداد تا تودههای جوانان و روشنفکران را جذب ایدئولوژی «مارکسیسم» کند. از سوی دیگر، ایالات متحده نیز با افتتاح «خانهی آمریکا» به برگزاری جلسات نمایش فیلم، گالریهای هنری، تئاتر، ارکستر موسیقی و جلسات کتابخوانی میپرداخت تا عظمت «لیبرالیسم» را به مخاطبانش القاء سازد. جبهه جنگ فرهنگی چنان در حال گسترش بود که سرویس خدمات استراتژیک (OSS) به عنوان تنها سازمان جاسوسی آمریکا وارد معرکه شد و ۳ پروژه عظیم را اجرا کرد. یکی از آنها «طرح بزرگ کتاب» نام داشت. این طرح، بخشی از عملیات جنگ روانی OSS بود و توسط عدهای از مترجمان آمریکایی در «دایره هماهنگ کنندهی اطلاعات» به انجام رسید. ) آنان در نخستین قدم کتابهای ضدکمونیستی در حوزههای فلسفه سیاسی و داستانی را با هدف به سخره گرفتن اساس تفکر ایدئولوژیک ترجمه میکردند و سپس برای پخش و نشر به کشورهای تحت نفوذ کمونیستها مانند آمریکای لاتین میفرستاندند. «پروژه ترجمه» را فلاسفه یهودی از جمله سِر آیزایا برلین طراحی کردند و از قضاء پس از انقلاب اسلامی ایران نیز آن را به عنوان نخستین گام جنگ نرم علیه ایدئولوژی انقلاب اسلامی برگزیدند؛ اینبار با ترجمهی آثار همان شوالیههای یهودی از هانا آرنت تا سِر کارل پوپر. در ایران نیز عدهای میپنداشتند چون سیل ترجمه آثار «ادبیات غرب» سبب استقرار حاکمیت سرمایهداری لیبرال و پایان مبارزات چپگرایانه در آمریکای لاتین شده است، با پیروی از همان الگو میتوان به جای شور انقلابی و شعور اسلامی، فریادهای غربگرایانه و دموکراسیخواهانه را نشاند. در واقع، پروژه CIA در آمریکای لاتین معطوف به «فروپاشی ایدئولوژیک» بود و هم عرض با آن، پروژهی «سقوط فیزیکال» رژیمهای سیاسی منطقه را پیش میبرد. ایالات متحده در آمریکای لاتین ابتدا به سراغ شبکهسازی از نخبگان، روزنامهنگاران، روشنفکران و مترجمان رفت تا ابتدا از رهگذر «جنگ نرم» و توزیع گسترده فلسفه و فرهنگ لیبرال، مبانی عقیدتی «چپهای مستقل» را بیاعتبار سازد و زمینه کاهش چشمگیر مشروعیت و مقبولیت آنان را فراهم آورد؛ سپس به سوی «براندازی نرم» نظامهای منطقه گام برداشت؛ چون به روایت رئیس سرویس عملیات سرّی CIA یک نظامِ فاقد مشروعیت فلسفی و مقبولیت ایدئولوژیک، بسیار آسانتر فرو میپاشد تا رژیمی که دارای پایگاههای معتبر معرفتی و عقیدتی نزد شهروندانش است. هرچند جامعهشناسان از «ترجمه به عنوان یک نهاد اجتماعی» و پژوهشگران امنیتی از «ترجمه به مثابهی سلاح تبلیغات استراتژیک» سخن گفتهاند، اما حلقهی سکولارها در ایران با معادله امنیتی «جنگ نرم» و کارکرد «ترجمه» در آن بسیار سادهانگارانه رویاروی شدند، چنانکه گزارهها و داوریهای ذهنیشان در بستر تجربه تاریخی معاصر، یکسره غلط از آب درآمد. نخستین دلیل این اتفاق، رسالت تاریخیای بود که مترجمانی مانند عزتالله فولادوند و عباس میلانی برای خود متصور بودند و «گذار به دموکراسی» (دموکراتیزاسیون) در ایران را فقط از راه «ترجمه» میسّر میدیدند. به باور فولادوند، مترجمان «زمینهساز آینده سیاسی یک جامعه» هستند: اهمیت نظریات سیاسی تقریباً همیشه ناشی از این بوده که اندیشه در فضای جامعه پخش شده و زمینه را برای «عملِ بعدی سیاسی» ساخته است… اندیشههای نو معمولاً نخست در سطح روشنفکران مطرح میشوند و اگر از کارزارهای فکری جان به در بردند، آهسته آهسته به سطوح پایینتر جامعه – دانشآموختگان عمومی، باسوادان و سرانجام عوام از هر صنف و رستهای – نفوذ میکنند. برای همین، عدهای «مترجمان» را دارای شأن و منزلتی فراتر از «مولدان علم» یا آفرینندگان فکر فرض میکردند و حتی چهرههای لائیک مانند مراد فرهادپور سال ۱۳۸۴ در فصلنامه پل فیروزه نوشتند «ترجمه، یگانه شکل حقیقی تفکر برای ماست!» برمبنای تحلیل آنان «در یکصد سال گذشته ترجمه دروازه ورود ایرانیان به تجدد و تمدن غرب» بوده؛ فراتر اینکه پیشرفت ایرانیان، حاصل ترجمه است. بنابراین، پس از انقلاب اسلامی نیز از راه ترجمه میتوان گام به گام به چند هدف جامه عمل پوشاند. در زمان جنگ تحمیلی و دورهی رکود بازار روشنفکری ایران، مترجمان سکولار میگفتند تنها کاری که از دستشان بر میآید این است که بَست بنشینند و یکریز ترجمه کنند، نه فقط به خاطر یک مُشت دلار؛ بلکه به خودشان میبالیدند این خدمتی پرزحمت و پروژهای هدفمند برای ساختن یک «ساختمان فکری» است. پس نخست باید به سوی تهیهی «منابع مرجع آکادمیک» برای دانشگاههای ایران رفت و کتابهای «علوم انسانی سکولار» را به فارسی برگرداند تا اندیشهی حقوق بشر لیبرالی را در ذهن نخبگان گستراند و در گام بعد، رویکردهای غیردینی را در بدنه جامعه نیز جای داد. تخمین میزدند در این فرآیند، فریاد دموکراسیخواهی لیبرال به خواست اول «تمام ایرانیان» تبدیل میگردد و یک «کشاکش بیحد برای مدرن شدن» پدید میآید که «جز با ترجمه ممکن نیست.» به خیال سکولارها در این فرآیند «جامعهی بسته» از طریق ترجمه ناچار در فرآیند «گذار اجتنابناپذیر» به «جامعهی باز» قرار میگیرد. از این منظر، «ترجمه» را باید بر وزن «تجدد» دانست؛ دو تاریخِ همزاد با یکدیگر، یک راه بیبدیلِ رهایی از استبداد و البته پنهانترین و بیخطرترین لایه از لایههای «جنگ نرم». برخی نظریهپردازان مسلمان معاصر، با بررسی دقیق فرآیند ترجمه در ایران به آن نام «ایدئولوژی ترجمه» را دادهاند و معتقدند که پیامد وابستگی معرفتی به غربیان، چیزی جز تعطیلی تولید و نوآوری علمی نخواهد بود؛ زیرا این شکل «ترجمهگرایی» هم به «تجددگرایی افراطی» و هم به مرگِ ذهن و هوش شهروندان میانجامد. برگرفته از پژوهش های اندیشکده مطالعات یهود
|