( ارمغان بهاری ) " بهار " را همچون شکوفه های زیبائی می یافتم که: بر قامت درختان سبز به بار نشسته بودند " بهار " مرا به وجد می آورد چرا که فصل عاشقان و موسم میلاد من بود...! چلچله ای خوش الحان پیغام آور رسیدن نوروز می گشت. و من....! در مسیر رود خروشان به انتظار برگ های سوزنی یشمی می نشستم که از شاخه های بید مجنون جدا می گشت....! بید چونان مجنون همواره سر به زیر افکنده و زلفان خود را به جریان سرنوشت می سپرد. چه کودکانه پایم را در آب های سرد فرو می بردم؛ به امید آنکه ماهیان کوچک بازیگوش را به تماشا بنشینم اما...! غافل از آنکه تلاطم رودخانه ماهیان خاکستری را با خود به عمق آب های دور دست می برد. بار دیگر حسرت بار به تابش اشعه های طلائی خورشید می نگریستم و با خود می اندیشیدم....! چرا....؟ ای کاش! رودخانه ای بودم ،زلال و لطیفتا در میان امواج خروشان آب ها تمام ماهیان کوچک را در آغوش خود پنهان سازم....! ای کاش...! بهار کودکانه ام یکبار دیگر در آغوش مادری مهربان تکرار می گشت...! و نیز شکوفه های صورتی آویزان بر شاخه های گیلاس را می بوئیدم . " کاش کودکی بودم سرخوش و بازیگوش " پ. ن نمی دانم آخرین قطره های اشک شمع وجودت تا به کی خواهد توانست روشنی بخش پناهم باشد.... و من ! واپسین سالهای غربت را چگونه بدون حضورت سپری خواهم کرد ؟ چه شد که روزگار قامتت را خمیده ساخت و طوفان های سرنوشت شکوفه های لبخندت را بر لب های زیبایت خشکانید.... تن رنجور و دردمندت بی تاب گردیده....! کاش پروانه ای بودم تا گرداگرد شعله های کم فروغت بالهایم را به آتش عشقت می کشانیدم...! ای شگفت انگیز ترین مخلوق آفریدگار درون قلبم جا خوش کرده ای...! و تو همان ارمغان بهاری بودی که نامت " مادر " بود...! ............................ موسم گل فصل بهار آمده عطر خوش از جانب یار آمده زنده شود باغ درین بزم عیش چلچله آورد بشارت که نگار آمده ................................ ( بهار رمضان و سال جدید بر همگان گرامی ) التماس دعا ................ افرا _ اصفهان نوروز ۱۴٠۲
|