مسافری از ستاره ی ....(قسمت دوم )زمین ... که یکدفعه ...از جایش بلند شد گفت نه به من نگید که قراره دوباره واکسن های کوفت... که استاد نمایان شد همه سکوت کردیم استادگفتند اجازه بده کمی به جو زمین نزدیک تر بشید بعد شروع کن ....یکی ازدوستان ناخود آگاه دستش به سمت شانه رفت و خاطره ی مرگ خود و چاقوی رها شده درشانه اش رو به یاد آورد من لبخندی زدم وبا لبخندی چشمهاش رو بست و آروم شد که دوباره هیاهوی موج انرژی ... مارو متوجه ا و کرد.. . نگاهش کردم که یعنی چیزی نیست امیدوارم زیاد دچار گم گمگشتگی نشیم .... موج نوازشگر انرژی استاد من رو در بر گرفت :تو این بار خونه به دنیا میای چشمهام برقی زد ازخوشحالی اما استادناگهان غمگین شد :چیزی نیست هرکدومتون به طریقی در دل سیاهی پیش خواهید رفتا ما دوباره برمی گردید .باید برگردید قبلا از این سخت تر رو هم از سر گذروندید ...شما تعلیم دیده ایدعزیزانم برای این دوران با سربلندی بر می گردید.. چشمهام رو بستم کم کم زمان عبور رسیده بودو ما وارد بعد دیگری میشدیم خواستم مجدداستادرو ببینم قبل از تولد که صحنه ی درس استادرو با شاگردان جدید دیدم... استاد مشغول گفتن بودند:دسته ای که ارتبا ط خودشون رو با پرودگار قطع کردند از منبع نور جداشدندو برای دست یابی به انرژی در چرخه ی تولد انسان دست بردند تا باره ا درچرخه ی تکرار زمین متولد شوندو این گروه همه جوره جسمی و روحی و مالی و احساسی و ذهنی از انسان ها سواستفاد ه کنند... انسان ها رو آلود ه به حیله و نفرت و ناامیدی می کنند تا بیشتر اسیر شوند ...قلبم تندتر شد استادادامه دادند تنها راه نجات و رهایی در قلبهایتان است زیرا قلب خانه ی خداست و این گروه نتوانستند قلب رو به هم بردگی ....قلب همیشه خانه ی خدا مامن عشق و مهربوده چ خواهد بود....
|