واسه مردی که قراره بیاد بارون که میباره تو دلم غوغا میشه ..انگار تو دلم یه عالمه حرف نگفته میخواد بزن بیرون ..ولی وقتی میخوام حرفا ونگفته ها رو بریزم بیرون از دلم هوای چشام بارونی میشه ..میگن چشما هیچوقت دروغ نمیگن ..بقول معروف من از چشمان خود آموختم رسم محبت را ،که هر عضوی بدرد آید بجایش دیده میگرید ..آره داشتم میگفتم که تو دلم حرفای نگفته زیادی دارم ..چشام بدبختی ها ومصیبت های زیادی رو به چشم دیدند ولی فقط تونستن نگاه کنن واشک بریزن ..زندگی این روزا خیلی سخته ..باید کور باشی تا چهره تکیده ودستای لاغر وپینه بسته پیرمرد کارگر رو صبح ها تو میدان شهر نبینی که وقتی از کنارش رد میشی صاف وبا یک التماسی که تو نگاش پیداس بهت نگاه میکنه وتو دلش آرزو میکنه که همون وقت بهش بگی : پاشو پیرمرد من به یک کارگر احتیاج دارم ..باید چشم نداشته باشی که پسر هفت ساله واکسی نحیف ولاغر با چهره ای زرد ورنگ و رو رفته هر صبح و تو هر فصل چه زمستان وچه تابستان رو نبینی وصداش رو نشنوی : آقا تو رو خدا کفشاتو واکس بزنم .. باید نبینی که پیرزن هفتاد ساله واسه یه لقمه نون که به بچه های یتیمش بده مجبوره نقش گداهای دوره گرد رو بازی کنه ..باید ندیده بگیری که یه زن آغوشش رو واسه شام بچه هاش به روی هرکس وناکسی وا میکنه .. اینا رو دارم واسه چی میگم ..واسه کی میگم ..همش میگن یه روز یه آقایی میاد وهمه مصیبت ها تموم میشه ..میگن یه عصر جمعه ای همه جا نورانی میشه ..میگن یه روزی مردی با قامتی رعنا وبلند واز جنس نور میاد وبا خودش رحمت میاره ..میاد تا بدیها رو از بین ببره ..میاد تا افسانه عدالت رو زنده کنه ..جمعه ها خیلی سنگینن میدونی واسه چی ..چون جمعه خودش انتظارش رو میکشه ..بیا آقاجان مردیم از انتظار ..بیا آقا جان خسته شدیم اینقدر رنج کشیدیم ودیدیم ولب بستیم ونگفتیم ...امام زمان جات خیلی خالیه تو این روزا ..من گناهکار وروسیاه هم منتظرتم ..بیا دلمون واسه بهار تنگ شده ..زیاد زمستان وسرما دیدیم وقتشه بهار بشه .. عبدالله خسروی (پسرزاگرس)
|