شعرناب

افسانه نجومی شاعر خوزستانی

استاد بانو "افسانه نجومی"، شاعر، داستان‌نویس، پژوهشگر و منتقد ادبی، تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی سپری کرد.
▪فعالیت‌های ادبی و هنری:
- دبیری علمی مجله‌ی الکترونیکی تخصصی شعر یانوس
- عضویت در هیئت مدیره انجمن شعر اهواز (۱۳۸۶- ۱۳۹۳)
- عضویت در ترکیب هیئت داوران جشنواره‌های گوناگون شعر خوزستان
▪اثر شناسی:
- مقاله‌ی بوطیقای شعر زنان خوزستان (ارائه شده در همایش ملی زن در تاریخ محلی خوزستان)
- فینیقیه زنی بود با کلاه مدرج (شعر)
- سیزیف پرت خنده‌ی آدم (شعر)
- کارون با طعم توت فرنگی (شعر)
- چند دقیقه رمانس (شعر)
- برای حجامت لب‌هایم اهواز بیاور (شعر)
- نمای درشت (آنتولوژی شعر زنان شاعر خوزستان)
- قاف‌ نقد
- بازخوانی شعر معاصر فارسی نقد ادبی
و...
▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
حتی با ابرها هم نسبتی ندارد
کارونی که به تن‌ دارم
به آفتاب رو به غروب نگاه کن
به شطی که از گلوی مچاله‌ی کوچه انحنای مجعد نافذی‌ست
بلمی که شانه‌های‌اش پیاپی به رویت تابستان نهیب می‌زند
با اهوازهای شورتر از شلوغ حاضر است
شناور است در مفقودالاثر
در اشباع مدام از مفاصل مشتعل
شلوغی سطرهای کپک زده از اوایل شب پیداست
پیداست حدود استخوانی نی‌لبک
انگشت‌های برهنه‌ای که
از حلول خیابان هنوز مدار زمین‌اند
و در خودشان نقب می‌کشند
برگشته‌ام به متن استخوانی پیشانی
با انگشتانی که حلاوت نی‌زار از تلخی ذائقه
به مواجهه می‌زند
مواجهه از نی‌لبک شدیدتر از میانه‌ی کوچه‌هاست
که هر چه می‌کشانم و می‌کشد
در ابعاد زمینی تاریکی به حنجره می‌وزد
برای همین است
کارون پوشیده‌ام
از تاریخی عبور کنم
که چین‌های مفصل دامن‌اش
کوتاهی پیچیده از حواس زمین
کوتاه‌تر از شرایط مردن سلب می‌شود!.
(۲)
با امضایم
به آفرینش لب‌هایت دست می‌برم
از شکل ثابت درخت
تا انحنای صورتک‌هایی که
حدود فرضی خیابان را بدرقه می‌کنند
این روزنه
با چشم مستعار
و لامسه‌ای که مرده‌هایش را مرگ به عهده نمی‌گیرد
خوابگرد طبیعی کوچه‌هاست
پرسه نمی‌زند
می‌دود
تا از شباهت دندان‌ها قوام بگیرد با دوایر مرئی
با دوایر مرئی
دقیقه‌ها شیب‌های منکسری دارند
تاخیرهای بزرگ‌تر
این خاک با دست‌چین ورق‌هایش بازی می‌شود
تا گردنبندی که سایه به گردباد بسته است
در تعرفه‌ای خصوصی لایروبی شود
با دوایر مرئی
و الیاف کاغذی عقربه‌هایی که
تند تند به کوچه نمی‌رسند.
(۳)
حالا ایمان آورده‌ام به درخت
به فصل کاذب بعداز ظهر در تصنیف چرک‌ مرده‌ی این عصر
به صاعقه وقتی الیاف طبیعی شب را ورز می‌دهد
اما از مدار چشم تو فارغ ‌است
به سرمه‌ای که پلک‌ها را می‌کشاند به خیابانی با اندام تهی
خیابانی بدون دست
بدون کلمه
و سقفی که انحنای صامت دیوارش
نمای مکدری‌ست که خاک از آینه می‌چیند
تا مردمک‌های‌اش را به دیواری بتابد
که در جمله‌ی کلیدی «عزیزم دستت را به من بده» مختصری مکث کرده است
سال‌های سال‌های سال، تباهی‌ست که از شقیقه‌‌ام خطوط خاکی این فلات
این خواب که از رگ‌گردن به سطح آب
نزدیک‌تر که بیائی
به باد سپرده‌ام از دست‌های‌ام خاک بپاشد از ترسیم از وصف
از تاول‌های تاول برهنه‌‌تر از عبور
به این همه واژه که در تشویشی عمومی
دست برده‌اند به خواب‌مرگیِ شکل سیب
حدسی که از احتمال نیشکر بلم بباراند روی دست‌های خیابان
روزی در اوقات فراغت این رود حاضر است
در قلمرو کوچه‌ای با میدانی دمادم
که می‌تواند در تقویمی جنوبی از توارد پنجه‌اش مرگ ببافد و خاکستر
پیشانی زدن به این همه نخلستان
واژه به واژه سبک‌تر است از تبدیل شدن به شکل نارس استخوان
وقتی صدای تو با من است و از فشردگی
لب‌های‌ام را غبار می‌زند
به باد سپرده‌ام
تمرکز کوچه را به لحن مرجوعی پلاکی بپاشد که روزی در انحصار هوا بود
و نقش انگشتانی که هر چه از آفتاب بلد بود وفور صامت واژه‌هاست در هذیان خیابان
گفتند استعاره برای نفس کشیدن واژهاست
حالا که
شمارش اشیاء با من است
و شمارش طبیعت سیلاب
که در ذهن کوچه‌های خاک‌مرده، سنگ برای فشرده شدن داشت!.
(۴)
[متساوی الاضلاع]
پس من دفن می‌شوم تا در یقه‌ات
قلاب‌دوزی مشجری باشم رو به جنوب
رو به خیابانی با شن‌زارهای متساوی الاضلاع
که ضلع جنوبی دیوارش انسداد طبیعت شب‌ را
به عهده گرفته بود و با من از خاک‌سپاری کوچه‌ها نمی‌گذشت
با چند هجای اضافه سعی می‌کنم در کلمات
آفتابی بکارم که یک سرش اهواز و
سمت دیگرش تصویر مصور رودخانه‌ای باشد آغشته در بلم
این عکس که از جنجره‌ات غلیظ‌تر بیرون پریده است
در کادر صامت این جریده نمی‌گنجد
باید روزنامه بیاورم با اعداد تصاعدی
نگاتیو سیاه و سفید
و مرثیه‌ای که ریتم آخر لحن‌اش صدای وزیدن داشت پر از صدای وزیدن
وزیدن از خاک‌های راکد کوچه
ارتفاعی دارد که در کذب و صدق چند گزاره‌ی متنی
روزی از صدای خودش صراحت لهجه داشت
رعد به کوچه پراندن با لب‌های خصوصی مواجهه می‌خواهد
با خاک‌هایی که روزی از تقابل باران رگبارهای مضاعفی‌ست در تعریق درخت
عموم خصوص این همه کوچه وقتی از آینه برگردد
فصل تکیده‌ای‌ست در لحن مقطع باران
شنیده‌ای؟!
عقربه‌ای که از شکستن اصوات آفتاب بیاورد
گاهی برای شمارش الفاظ
گریز از مرکز خطوط مشجر را شتاب‌زده می‌فهمد
می‌شنوی؟!
حفره‌هایی که از تطابق تاریکی شب را از حواس تو می‌بارند در قلمرو کوچه‌اند
در قلمرو کوچه، حفره‌های شتاب‌زده در نخاع
از چند واژه‌ که از هراس چکیدن حلول چکیدن داشت
با من آمده‌اند
با من که چهره‌ای از غبار در من حدس می‌زد و
رفته بود!
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)


1