شعرناب

معصومعلی مسکینی شاعر کرمانشاهی

استاد "معصومعلی مسکینی" متخلص به "مسکین" شاعر کرمانشاهی، زاده‌ی سال ۱۳۱۴ خورشیدی در هرسین است.
از ایشان دو مجموعه شعر، "شب‌آویز" و "شب‌آوا" منتشر شده و سه کتاب در دست چاپ دارند.
▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
[وعده دیدار]
ای به پایم، در رهت بس خارها
تا به چندم در پی‌یت آزارها
چشم بیمارت مرا رنجور کرد
جانگداز است ناله‌ی بیمارها
دود آهم پیچیدی در دامنت
همچو مه بر دامن کوهسارها
این منم آواره‌ی، گم کرده، راه
در کویری همنشین با خارها
همچو گل فصل خزان از سردیت
می‌کشم رنج و غم و آزارها
گر که بینی عاشقی را زرد رو
داغ دوری دیده است وی بارها
تا به سیر ِ لاله و گل، آمدی
هلهله افتاد، در گلزارها
مژده وصلی به بلبل داد گل
کآمدی روز وصال یارها
حال! "مسکین" مست دیدارت شده
سهل گردان وعده‌ی دیدارها.
(۲)
[ارغوان‌ها]
حالت فردوس دارد جلوه‌های ارغوان‌ها
دل به وجد آید به گلزار از صفای ارغوان‌ها
اشک باران دانه دانه می‌چکد از ابر سیمین
می‌درخشد همچو گوهر، سر ز پای ارغوان‌ها
روی گلبن عندلیبان، بی‌قرار عشق گل‌ها
بلبلان شیدا، ز رنگ جان فزای ارغوان‌ها
بوی باد مهربانی، می‌تراود از نسیم
در خم هر کوچه باغی، لابه‌لای ارغوان‌ها
عاشقی سر مست و شیدا، طرف گلشن می‌نهد رو
تا گذارد خسته حالان، سر به پای ارغوان‌ها
دشت و صحرا پر ز غوغا از حضور عشوه‌داران
بی‌غمِ دل آرمیده، در لوای ارغوان‌ها
اطلسی جامه به دوشش، بر فکنده سبزه‌زار
سرو رقصان از نسیمی پا به پای ارغوان‌ها
غنچه خندان زین ضیافت، لاله شاد و سرخ رو
نکهت باد بهاری، غم زدای ارغوان‌ها
می‌برد رنگ غم از دل، صبح نوشین در گلستان
رنگ زیبا و قشنگّ دلگشای ارغوان‌ها
در حجاب شرم عشوه‌گر شود پنهان گل
می‌شود هر دم نسیمی، رونمای ارغوان‌ها
بر سر ِ پر درد "مسکین" تا رسد الهام شعری
رو نهد بر گلستانِ پر جلای ارغوان‌ها.
(۳)
[ز گل عطری به جا ماند]
بهاران از پرنده گل دل آرا کرده بستان را
صبا بر بستره سبزه فکنده چین دامان را
بهارست و هوا دلکش، طبیعت پر گل و زیبا
چو مهماندار خوش سیما، پذیرا گشته مهمان را
نسیم آهسته در گوش شقایق نغمه می‌خواند
به رقص آورده در گلشن سهی سرو خرامان را
برون بنما ز دل اندوه، نگر بر صنع بی‌همتا
نهاده بر رخ نسرین چو گوهر، اشک باران را
کنون که با شدت در بر دل آرامی چنین زیبا
بنه از سر خیالات بدون سود دوران را
شکوه جان فزای این چمن دائم نمی‌ماند
به کامت چون بوَد دوران غنیمت دان تو، بستان را
ز گل عطری به جا ماند، ز انسان نیک نامی‌ها
نصیحت می‌کنم بر معرفت هر دم جوانان را
شباب زندگانی هم به عمر گل قرین باشد
که زودش باد یغماگر به یغما می‌برد آن را
ندارد اعتباری گردش بی‌وقفه‌ی دنیا
چه افسرها که بگرفت از سران و تاج‌داران را.
(۴)
[بیا]
شب و غم به جانم خزیده، بیا
به دل پرده خون تنیده، بیا
به گرداب ظلمت غریقم ببین
سیاهی امانم بر یده، بیا
نشانش نجستم گمانم که وی
در آن‌سوی شب آرمیده، بیا
هیولای هجران، ستاده به پا
جدایی به بندم کشیده، بیا
در این تیرگی‌ها تمامم ز غم
سرشک از دو چشمم چکیده بیا
نه یارای آنکه نهم پا به پیش
به پا خار حسرت خلیده بیا
نویدی ز سویی نیامد بَرم
همای سعادت پریده بیا
در این دشت حیران و "مسکین" شدم
غزال ز صحرا رمیده بیا، رمیده بیا.
(۵)
[انتظار]
چو فانوسی درخشان می‌کند، این شام تارم را
زداید تیرگی‌های شبان انتظارم را
دل از صبح، بهاران می‌شود تازه در این گلشن
نسیم خوش نفس آید، کند زیبا بهارم را
آیا ای نو عروسان چمن‌زاران سبز دل
بر آرید از دل زار لحظه‌ای این نیش خارم را
کنون که هر کجا شوری، ز دلداری بپا گشته
تو دلدارم مکن خالی در این موسم کنارم را
اگر چه دوران بگردد بر مراد دل
به صد حوری نخواهم داد دیدار نگارم را
در این فصل نشاط آور بیا دستم به دامانت
مکن قصد جدایی و مبر از دل قرارم را
بهارست و به هر جا گل بیا بنشین بَرِ "مسکین"
خزانی تو مکن، با رفتنت باغ و بهارم را.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی


1