سید احمد سیدصالحی شاعر لنگرودیسيداحمد سيدصالحی لنگرودی شاعر ایرانی، زادهی ۱۷ اسفند ماه ۱۳۳۵ خورشیدی، در لنگرود گیلان است. او که کارشناس آموزش ابتدایی در لاهیجان خوانده است؛ و بازنشستهی آموزش و پروش است؛ اکنون مدیر انتشارات پرنیان دیلمان و موسسهی هنری به همین نام است. استاد صالحی در هیچ انجمن و جلسهی ادبی شرکت نکردهاند؛ ولی از شدت علاقه به شعر و مطالعات گسترده در این زمینه، ایشان را تبدیل به شاعری توانا ساخته که در بیشتر قالبهای عروضی سرودههای فاخری دارند. تسلط ایشان بر وزن و قافیه، و نیز دایرهی واژگانی وسیعشان باعث شده آثار جذاب و دلنشینی خلق کنند. ایشان در سال ۱۳۸۷ وارد انجمن فرهنگیان شدند و در آنجا با اشعار استاد "شمس" آشنا شدند. ثمرهی این آشنایی، ورود ایشان به عرصهی شعر سپید و خلق دو کتاب به نامهای "آوازهای دیلمانی" و "موسیقی باران" بود. کتاب نخست را به روح فرزند از دست رفتهشان تقدیم کردهاند که در نواختن سنتور به کمال رسیده بود و در سال ۱۳۸۶ بر اثر تصادف به رحمت ایزدی پیوسته است. ▪︎نمونهی شعر: (۱) [یار دل آزار] يار دل آزار من، سرزده بازار من رقص دلم را ببين، اين شده كردار من هوش سرم بردهای، سر به هوا گشتهام جان و سرم عاشقت، اين شده پندار من تار و ربابم ببين، شور سرم را ببين دل شدهام دل شده، اين شده گفتار من سر زده آمد كنارم بنشيند دمی از خود خود رفتهام، اين شده رفتار من صبح شده كم بگو، چشم ببند از طمع صورت يارت ببين، اين شده ديدار من. (۲) ز عشقت عاقبت ديوانه گشتم به بويت همچو يك پروانه گشتم بزن بر پردهی دل هر چه خواهی كه از خود بيخود و بيگانه گشتم. (۳) [نفس] نفسم را حبس میكنم در سينهای كه خانهی تُوست وقتی كنارم نفس میكشی. (۴) [تكيهگاه] شانههايت را دوست دارم تا بسازم تكيهگاهی نه برای آرميدن كه برای رسيدن. (۵) هر روز زمین بوسه بر خاک پایت میزد درختان در عبادتی راستگونه گوش به زنگ خندههایت امروز زمین صورت بر خاک افتادهات را بوسه باران میکند تا لالهای از تو بدمد تا ابد. (۶) تابوت عشق را بدوش میکشیم وقتی چونان برکهای فقط خواب رودخانه را میبینیم. (۷) آرام میشود آتشفشان عشق تو در دلم وقتی قدم به كوچهی خيالم میگذاری. (۸) [بت] چه غریبانه میدود چشمها در کوچههائی که بوی آشنائیت را میدهند. مجنون وار تیشه به قلبم میزنم که بتی بسازم از تو برای پرستشت تا ابد. (۹) [چاه یوسف] چشمهایت را بگشا یعقوب بیگمان! چاهی که یوسف را بلعیده پیدا نیست گرگها گلوی کنعان را دریدهاند. (۱۰) [رستاخیز] با ياد تو خوابم و خيال بیتو حبابم و سراب سرد و يخی با تلنگری میشكنم آغوش گرم تو رستاخيز من است. (۱۱) هنوز در انتظارم... سازت را... کوک کنی برای آوازهای دیلمانی. (۱۲) باران زخمههایت دشت سکوت مرا سیراب میکرد اینک در غربت ریزش مضرابهایت سوختن را به تماشا میبرم. گردآوری و نگارش: #لیلا_طیبی (رها)
|