بازیهای پنهانی! به نام پروردگار عشق و خرد سلامی دیگربه یاران شعر ناب ...هرکسی را سرنوشتی است!وما هر کدام به سرنوشتی گمارده میشویم ! حتی آنگاه که تصور داریمبر سرنوشت خویش سواریم! ازسرنوشت خودجدانیستیم! به خیال من اینگونه است ! شاید شما گونه ای دیگر میپندارید... سرتان را درد نمی آورم و به شعری از خیمه های سکوت! بسنده میکنم!شاید فردا به همین نیز پایبند نباشم! چه میشود کرد نه زمان به دست ماست ! و نه... بازیهای پنهانی...!!! زمان آسیمه سریکسو به آتش می کشاند خرمنی باور برویاند تولدهای سوزانگر! تمناهای حیوانی! چه سری دارد این ابترفلک درسر نمی دانم؟ بنا میسازد از مهرعالمی در روز ویک شب می سپارد خلقتی را دست ویرانی! نبوت باکلامی دراسارت می شود روشن به خنجر می دراند قصد شب بانی گلویش را همان فردا! تکلم می کند یادش قصاوت پیشه ای جانی! نه سو میماند از ایمان نه یک پندار انسانی! علی راکشته می بینی وعیسی چارمیخ اندر خیال شهر مصلوب است و عصیانگر محمد دربیابان یکه وتنها کلیم الله چوپانی که عاطل مانده در یک کوه حیرانی! ابوراهیم ! تا قربانی فرزند باید خوکند با وحشتی محتوم وپنهانی ویونس زنده درمرگی که هردم می چشاند زهرتلخی با پریشانی! سر یحیی نگر در طشت زرین بانماد ثروت وقدرت! تجلی های شیطانی! چه سری دارد این ابتر فلک در سر نمی دانم همین اندیشه ام بازیچه میداند حکایتهای ره گم کرده درتاریخ انسان را چه دورانهای تاریکی؟ چه بازیهای پنهانی؟
|