شعرناب

غم دل


سیاهی شب چون پرده ایی محرم اشک های خیسم شده است ..بر بالین قلب شکسته ام نشسته ام به عیادت ..٫ !!
آه ....!! طبیبا دردم را دوایی نیست ! ارچه دلم را خوش کنی به معجون زندگی؟ دیریست که شکسته است و اکسیرش بر باد رفته است ..
با ما راست باش ! چون ثانیه ها بگذرد بر من بازگو آن دیدار موعود کی خواهد رسید ...نه ای خدایا گر طبیبم تو باشی !!...دردم به تو گویم ..این چشم سراچشمه ی درد است ..این قلب بسوزد چون نفسی هست ! دردا که دلم راز نهان است ..چون بگذرد از حد این سیل دمادم ..هر آینه با خود ببرد شور دلم را ..
بار خدایا دل من تاب ندارد ..دگر از غصه ی این غم چشم من خواب ندارد ..
تو بگو گر تو طبیبی که دلم کاسه ی زر شد و نهان از همه چشمان خبر شد ...
تو بگو گر تو طبیبی به چه سازم ؟ به کدام مرهم٫ قلبم ....


2