روز آرزوچارلی چاپلین: وقتی طفل بودم کنار مادرم میخوابیدم و هر شب یک آرزو میکردم. مثلا آرزو میکردم؛ بروم بزرگترین شهر بازی دنیا. میگفت: میبرمت، به شرط اینکه بخوابی. یک شب پرسیدم، هروقت که بزرگ شوم به آرزوهایم میرسم؟ گفت: میرسی. به شرط اینکه بخوابی. هر شب با این خوشحالی میخوابیدم. وقتی که بزرگ شدم آرزو هایم کوچک شدند. دیشب مادرم را خواب دیدم. پرسید: هنوز هم شبها قبل از خواب به آرزوهایت فکر میکنی؟ گفتم: شبها نمیخوابم. گفت: مگر چه آرزویی داری؟ گفتم: تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم. گفت: سعی میکنم به خوابت بیاییم به شرط آنکه بخوابی! بعضی آرزو ها حسرت میشود و بعضی آرزو ها دیر امروز روز من است تا آرزو کنم آرزو میکنم اشک کسی اگر سرازیر شد... اشک شوق باشد نه غم... :) آرزو میکنم که خنده ات تنها به عادت مرسوم "عکس گرفتن" نبوده باشد...! و تو خندیده باشی در آن لحظه از ته دل... چرا که خنده ی تو جهان را زیبا میکند... در کل... یکی با پول حالش خوب میشه یکی با بودن کنار دلبر یکی با قرمه سبزی یکی با چای :) واستون "حال خوب" آرزو میکنم و از همه مهم تر آرزو میکنم که کسی حقش را آرزو نکند
|